Wednesday, April 30, 2014

بمناسبت جنبش اول ماه مه

آفتاب انقلاب، اگر یکبار دیگر بر زمین بتابد، باید این زمین جامعه سوسیالیستی باشد.!

چه درد ناک است مرگ روبسپیرها! 
تاریخ جامعه طبقاتی، بما نشان داده است که بورژوازی هرگز به روبسپیرها رحم نمی کند. اساسأ هم نمی تواند چنین کند. دیدیم که با روزا لوکزامبورک و لیبکنشت چه کردند. بورژوازی و انترناسیولهای دوم از لنین می خواستند همچون روبسپیر، بی "آزار" باشد. از قهر انقلابی، البته  «خشنونت» از دید آنان، بدور باشد، ولی لنین و همرزمانش از تجارب انقلاب فرانسه، درس گرفتند. به "براس" ها این نماینده گان بورژوازی:  "مشتی بانکدار، زمین دار، مال دار، مختلس و دزد اموال عمومی، سفته باز و بورس باز از بزرگ و کوچک که بعدها، از مرگ روبسپیر پیروزمندانه گردن می گرفتند(به نقل از کتاب ناپلئون، نوشته ی و. تارله ص ۳۲)..." امکان ندادند، با اعدام جناح چپ مونتاریاها و ژاکوبنها و با فریب توده ها، ارتش ناپلئونی بسازند تا انقلاب را خفه کند. بلشویکها این "وحشت سرخ " برای جهان سرمایه داری، با خلاقیت و ابتکار، راه سازماندهی و رهبریِ  کارگران، دهقانان، سربازان و محرومین سرزمینی را، که وسعت اش یک ششم کره زمین بود، آموختند. بر اساس همین درک و آگاهی و شعور و کاردانی انقلابی بود که به براس های روسی و "وحشت سفید " موقعیتی داده نشد تا "وحشت سرخ" را به گیوتین بسپارند. خلق های این سرزمین با عزم و اراده و اتحادی یگانه، تحت رهبری بلشویکها نه تنها توانستند پوزه ی مدرن ترین ارتشهای جهان را در نبرد استالین گراد بخاک بسپارند، بلکه جامعه ی خود را در زمینه های اجتماعی از جمله زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ، هنری، و حتی نظامی و تسلیحاتی، به عالیترین سطح و موقعیت رسانیدند. در شرایطی که امپریالیزم جهانی با به خدمت گرفتن تمام امکانات و ابتکارات، عزم راسخ به نابودیِ این خلق ها و سرزمین هایشان گرفته بودد. درود بر این رهبری و برافراشته باد پرچم چنین انقلابی. 
جنبش فدائی با این آموزه بلشویکی بود، که جنگ "بقا یا نابودی" را پایه گذاری کرد. 
آنهائیکه بعد از قیام، فدائیان راستین را به روبسپیر تبدیل کردند و به رژیم جنایت کار خمینی، فرصت مهیا کردند تا "روبسپیر" فدائی را در روز جشن عروسی بربایند و به "گیوتین" بسپارند، اگر جنایتکار نیستند پس چیستند.؟ 

روز اول ماه مه، روز همبستگی پرولتاریای جهان بر علیه سلطه و استثمار را گرامی می داریم. به تاریخ این روز عظیم، یعنی اول ماه مه سال ۱۸۸۶، رجوع می کنیم، تا بیاموزیم از تجربیات مبارزات تاریخی _ طبقاتی. و بکار ببندیم آنچه را که انقلاب اجتماعیِ فردای ما را بنا خواهد نمود. گرامی داشت این روز نه برای احساس همدردی با پرولتاریای آمریکا و نه حتی بخاطراهمیت دست آورد های صنفی است که در مقابل دستآوردهای سیاسی رنگ می بازد. تنها این دست آورد است که می تواند در هر مقطع تاریخی به پرولتاریای جهان رهنمود ارائه کند. نه شیوه دست یابی به آن، که مشروط به شرایط سیاسی اجتماعی، فرهنگی و تاریخی در هر جامعه مشخص است. پرولتاریا نمی تواند بدون برنامه، رهبری و سازماندهی مشخص خود اهداف عالیه ی مبارزه طبقاتی را پیش ببرد. به عبارتی دقیق تر و به اعتبار سخن گوش آشنای کمونیست های واقعی باید پرچم مستقل خود را بردارند. این درسی است که پرولتاریا در طول صد سال مبارزه سخت و خونبار خود یعنی از سال ۱۷۸۹ تا ۱۸۸۶ ، توانست بدست آورد.

همانطوریکه بعدها وقایع تاریخی نشان داد، انقلاب فرانسه بدون عمل فعالانه ی محرومین جامعه بوقوع نمی پیوست. سلطنت و دولت های اروپائی در آن موقع، هریک بدلائل خاص بر علیه اصلاحات بودند. انقلاب در ۱۴ ژوئیه سال ۱۷۸۹ با قیام توده ها، تحقق یافت. با وقوع این انقلاب تا سال ۱۷۹۱ ، تغییرات بزرگی در فرانسه بوجود آمد. بنا به نظرات متخصصین اقتصادی و اجتماعی، این انقلاب دیگر برگشت ناپذیر بود. ولی در همین سال وقتی که جناح میانه رو انقلاب، برنامه لیبرالی فرماسیونری را پیشنهاد می کند، شاه با پشتوانه کلیسا و ارتجاع داخلی و خارجی از جمله امپراطوری اتریش و روسیه تزاری، پادشاهان آلمانی و پروسی و از  همه مهمتر و قدرتمند تر و سازمان یافته تر انگلیس بود که به پشتیبانی و سازمادهی سلطنت طلبان و کشیشان با حمله و محاصره به این کشور دست یازید. و دست به توطئه و سرکوب انقلاب زد، که با رو شدن توطئه مجبور بفرار گردید. شاه فراری طبق قانون عرفی، محکوم به اعدام است، پس سریعا بزیر گیوتین کشیده شد. بعد از این بود که انقلاب به سوی رایکالیسم کشیده شد. معلوم می گردد که : آفتاب انقلاب، اگر یکبار دیگر بر زمین بتابد، باید این زمین جامعه سوسیالیستی باشد. اما این انقلاب که موتور اصلی آن کارگران و محرومان هستند برای آنها جز گرسنگی چیز دیگری ببار نیآورده بود. موتور انقلاب یعنی توده های رنج و کار دو باره بحرکت در می آیند، یکی در روز اول آوریل و دیگری در روز ۲۰ ماه مه بطور مسلحانه دست به شورش می زنند که توسط " باراس" سرکوب می گردد. از این زمان به بعد پرولتاریا در تمام انقلابات یعنی انقلابات دهه ۳۰ قرن نوزدهم و انقلاب ۱۸۴۸ و خصوصأ کمون پاریس با تمام وجود شرکت فعال دارد، اما همیشه در زیر پرچم طبقات دیگر. ولی در اول ماه مه ۱۸۸۶ این پرولتاریا دیگر از تجربه تاریخ صد ساله خود و بخصوص تجربه کمون پاریس و آموزه های مارکس بهره مند بود. مونتاریاها و عموزاده ها، دو راه بیشتر نداشتند، یکی راه مارکس و دیگری راه پرودون های عصر. مونتاریاها به بورژوازی پیوستند. در سمت مدیران و سازماندگان دستگاه دولتی، بنیانگذاریهای شرکت های تجاری، خدماتی، توزیعی، ارتباطی، بعنوان اجزای تراست های استثمار کننده و غارتگر، با سازمان دادن سندیکاها و اتحادیه ها، پیامبر گونه حائلی گشتند، میان خدایان (صاحبان سرمایه) و بندگان(برده های مدرن)، تا نارسائی کائنات را برای تسلط مجدد آن، توجیه نمایند. دولت که تا این زمان، از دخالت در امور اقتصادی منع می گردید، حال نه تنها شرکت های خصوصی که در خارج فعالیت دارند از جمله کمپانی هند شرقی، بدولت منتقل می شود، بلکه  صاحبان سرمایه مالی و غیره با وساطت دولت در مستعمرات به فعالیت می پردازند. و این دولت از محل درآمد حاصله در کشور زیر سلطه، بخشی از هزینه های بورژوازی از جمله تربیت نیروی کار، هزینه های درمانی و هزینه های دیگر نیروی کار را بعهده بگیرد. این منبع درآمد غارتگرانه که از خون انسانهای جوامع زیر سلطه است، رفاه کاذبی برای لیبرالهای جوامع غربی تامین می سازد.

اما در شرایط حاضر و از زمانی که نولیبرالیسم جهان را به تسخیر خود درآورده است و رقابت میان کشورهای سرمایه داری را وسیع تر کرده است، دیگر این دولتها از آن سرچشمه های غارتگرانه، بمانند قبل نمی توانند بهره ببرند، تا به آن رفاه کاذب مثل سابق تداوم بخشند. طبقه کارگر اروپا به تجربه دیده بود که دوره بحران با جنگ و غارت بپایان می رسد و دوباره رفاه از راه می رسد. ولی در این مدت دریافت که انگار این بار وضع بگونه دیگری است. ساختار سیاسی اقتصادی جهان در حال تغییرات اساسی است و او به تجربه دریافت نه تنها مزد نسبی کاهش می یابد بلکه امنیت کاری که یکی از دستاوردهای اول ماه مه است در اکثر موارد، از بین رفته است. دیگر جامعه از فردیت او حمایت نمی کند. روزگاری برای مطالبات قانونی خود از حق اعتصاب استفاده می کرد و  کارخانه را به تعطیلی می کشانید، تا خواست خود را به سرمایه دار تحمیل کند، حالا باید به خیابانها بیاید و اعتراض خود را در مورد تعطیلی کارخانه ابراز سازد. نسل جوان در کشور خود آینده ای نمی بیند. سکوهای پرش اقتصادی امثال آلمان، چین، هند ، برزیل، ترکیه و غیره که در جهان از دیر باز مستقر گردیده بود همه ی این سکوی هاهم چون سازمان ناتو، ولی در لباس بورس بسوی آفریقا زوم شده اند. اینک افریقا همان نقشی را ایفا می کند که قاره آمریکا در قرن هفدهم به بعد داشت. 

در جریان جنگ سرد، روسیه برای خود در تمام قاره ها چراگاههای داشت. از افریقا گرفته تا امریکای لاتین و خاورمیانه و اروپای شرقی. و در اروپای غربی احزابی همچون احزاب کمونیستی ایتالیا، فرانسه، پرتغال، اسپانیا و غیره. در تمام کشورهای وابسته به شوروی هر دولتی پایگاه اجتماعی خاص خود را داشت. فروپاشی روسیه رویزیونیستی، سقوط دولتهای این کشورها را هم در دستور روز قرار می داد. ولی این سقوط می بایست انگیزه ای داشته باشد. در افریقا چگونه می توان قبایل مختلف را علیه قبایل که قدرت را در دست دارند، بسیج کرد. این کار در لهستان و سایر کشورهای اروپائی و آمریکای لاتین، با تبلیغات وسیع مذهبی ها علیه کمونیستها شروع شد. در افریقا و در کشور رواندا که فرانسه از پیش در این قاره جای برای خودش رز و کرده، قبایل از طرف پاپ ژان پل ششم، تحریک شدند و کشورهای غربی مردم را مسلح کردند تا دست به نسل کشی بزنند، جنایاتی که پس از ۲۰ سال بناچار افشا گردید. ژان پل ششم را که یک کشیش معمولی لهستانی بود برای تحریک مردم به این نسل کشی ها به درجه ی پاپی ارتقاء دادند و بپاس آن خدمت، شوالیه های مسیحی، همچون دن کیشوتهای رمان سرواتس از لهستان بسوی ایتالیا رهسپار شدند، تا این فرد را به درجه قدیسی نائل سازند. امروز کسانی که با تبهکاری، از لیبرالیزم دفاع می کنند، آیا می توانند دلایل این جنایتها، چپاول ها و غارت ها را که همگی بر علیه منافع کارگران و زحمتکشان و فرودستان و به مفهوم کلی علیه بشریت، آزادی و دمکراسی صورت می گیرد به مردم توضیح دهند.؟ لیبرالهای ایرانی که دست در دست رژیم جنایتکار دارند باید بدانند، سرنخ زیارت قبور با پای پیاده در کجاست، در حوزه علمیه قم و یا در کاخ سفید و یا داونینگ استریت شماره ده. 

سخن پایانی:
با توضیحاتی که در بالا ارائه شد، و سوابق تبهکاریها و جنایات تاریخ بورژوازی و رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی که تافته ای جدا بافته از نظام جهان سرمایه داری نیست، چه آنجا که برای سرکوب جنبش های آزادیخواهانه و انقلابی در خارج، عناصر و گروهای ضد انقلابی را تجهیز و تقویت کرده، و چه جنایتها و کشتارها و سرکوب ها و بی حقوقی هائی که بر علیه طبقه کارگر و فرودستان و آزادیخواهان و نیروهای انقلابی مرتکب گردیده،این پیام روشن را به طبقه کارگر ایران و مدافعان آن یعنی کمونیست ها میرساند که امروز مسئولانه تر و جدی تر از هر زمان دیگری باید به دو مولفه اساسی در نبرد طبقاتی، یعنی عنصر آگاهی و سازماندهی باید همت گماشت. به اعتبار سخن آموزگار کبیر پرولتاریا، کارل مارکس، طبقه کارگر برای رهائی از بردگی و استثمار راهی ندارد، مگر مدام خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای خود را بیرحمانه به باد انتقاد بگیرد، به آنچه را بدست آورده است بسنده نکند و به یک سخن کنش و نفوذ ناپذیریِ برای پیشروی را هر چه بیشتر کند. 
کارگران جهان متحد شوید! 

سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ برابر با ۲۹ آپریل با ۲۰۱۴
روزبه کوراغلی



Sunday, April 27, 2014

برنامه اتاق بحث و گفتگوی افق چپ انقلابی

 برنامه اتاق بحث و گفتگوی "افق چپ انقلابی" بمناسبت

روز جهانی کارگر


موضوع مباحث:
روزبه کوراغلی: بیانیه بمناسبت اول ماه مه
بهروز فراهانی: تحلیلی از وضعیت جنبش کارگری ایران، چه باید کرد!
مرتضی افشاری: تجارب مبارزات گذشته، اوضاع کنونی و ضرورت امر تشکل یابی
علی مبارکی: چگونگی امر تشکل یابیِ طبقه کارگر
زمان:  سه شنبه 29 آپریل 2014 برابر با 09 اردیبهشت 1393
ساعت: 20:00 بوقت اروپای مرکزی
Paltalk / Middle East / Iran Ofoghe Chap Enghelabiآدرس اتاق در پالتالک:
O.C.Enghelabi@hotmail.com تماس با مسئولین اتاق :
توضیح:
این برنامه همزمان از طریق تلویزیون اتاق بحث و گفتگوی "افق چپ انقلابی" در آدرس ذیل بصورت زنده پخش خواهد.
http://ofoghechapenghelabi.blogspot.com/p/blog-page.html
آدرس وب سایت "افق چپ انقلابی"
http://www.ofoghechapenghelabi.blogspot.com
فایل های صوتی اتاق در یوتیوب

نحوه نصب پالتالک مسنجر و حضور در جلسات اتاق:  
از طریق آدرس  www.paltalk.com  پالتالک مسنجر را در کامپیوتر خود نصب و برای وارد شدن به اتاق، در قسمت پایین  صفحه پالتالک خود، کلمه View All را کلیک کنید. برای شما صفحه جدیدی باز می شود که در بخش فوقانی Rooms List  نوشته شده است. در این صفحه اگر جایی که Search Chat Rooms نوشته شده است، کلمه Iran  را بنویسید و روی Go کلیک کنید اسم اتاق را در لیست خواهید دید. با کلیک کردن روی اسم اتاق[ Iran Ofoghe Chap Enghelabi]  شما وارد اتاق خواهید شد.

Thursday, April 24, 2014

جنبش های ملی، چالش ها و راهکارها - روزبه کوراغلی


اساس و شالوده ی جنبش های ملی که مضمون آن با ستم ملی تعریف می شود، ریشه در نظام طبقاتی دارد. در ایران گرچه زمینه های عینی مسئله ی وابستگی و سرکوب جنبش ملی از دیر باز و بطور مشخص از دوره قاجاریه نطفه بسته بود، اما با روی کار آمدن دولت کودتا در اسفند ۱۲۹۹ مستعمره نوینی پیاده گردید. به بیانی دیگر شکل نوینی از استعمار و استثمار بنیان نهاده شد. این شرایط موجب درهم ریختگیِ مناسبات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سنتی گشت. روشن است چنین حکومتی وظیفه ای جز استقرار و تثبیت برنامه ی از پیش تعیین شده ی متناسب و مکمل با سرمایه ی جهانی نخواهد داشت.  صد البته پیش برد، چنین سیاستی مستلزم اعمال قدرت بر ضد مردم این سرزمین خواهد بود، به بیانی دیگر ساختار چنین جامعه ای یک سیستم متمرکز سیاسی - اقتصادی و نظامی و دیکتاتور معابانه است. سرکوب هر گونه جنبش های سیاسی و اجتماعی قابل درک است. و بدین طریق زمینه های غارت ثروت های طبیعی و اجتماعی فراهم می شود. چنین سیاست های اقتدارگرایانه، فرمان بری، از بیگانگان هدایت شده، ساختار متناسب و همگون خود را می آفریند. با توجه با ساختار مشخص جامعه ی ایران زبان ملی نه در یک روند طبیعیِ رشد جامعه، و بر اساس انتخاب ملیت های ساکن ایران، بلکه همچون مناسبات مسلط از بالا به این مردم حقنه شده است.

جنبش های ملی در آذربایجان، گیلان، و خراسان و خوزستان و جای جای ایران بر علیه نظام حاکمه شکل گرفت. که از بارزترین آنها می توان جنبش جنگل را نام برد. ولی بدلیل فقدان رهبریِ مقتدر و برخورد نکردن به ضعف های خود، بی توجهی به روابط و مناسبات جهان سرمایه داری، و نیز فقدان جنبش های وسیع توده ای، این جنبشها نتوانستند در برابر سرکوب متحدانه ی دستگاه حاکمه که متشکل از اتحاد امپریالیزم و دولت کودتا و خوانین محلی و منطقه ای بود، دوام بیاورند. از طرفی فقدان عنصر آگاهی موجب شده بود، بخشی از مردم نتوانند دیوار سرکوب و خفقان را بشکنند و به صف مبارزه بپیوندند. تا اینکه در سالهای جنگ جهانی دوم، تضادی که بین امپریالیزم جهانی بر سر غارت و تقسیم ثروت ملل جهان پیش آمده بود و رضا خان بتوسط ارباب تبعید شده بود، این سکون و خاموشیِ موقت، یکباره و اینباربه نحو قدرتمندی در آذربایجان و کردستان بین سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ تا تشکیل حکومت ملی پیش رفت و بمدت یکسال توانست زمام امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را در دست بگیرد. تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که در آذربایجان برهبری فرقه دمکرات بوقوع پیوست، توانست زمینه های حضور مردم، بخصوص زنان را در عرصه های مختلف اجتماعی فراهم سازد. حق برابری زنان با مردان و حق رای به زنان از بارزترین دست آوردهای جنبش دمکراتیک آذربایجان در آن دوره است. اما همانطور که می دانیم سرکوب این دو جنبش اینبار نیز با هدایت و رهبری امپریالیسم امریکا و انگلیس و محمدرضا و سرسپردها ی داخلی، همینطور بنا به دلایلی که در بالا شاره شد، نتواند موقعیت خود را تحکیم بخشد. تا اینکه مجدد در دوران قیام بهمن ۱۳۵۷ بواسطه ی مبارزات نیروهای انقلابی که منجر به سرنگونی شاه شد، فضای رشد علنی برای جنبش های ملی بوجود آمد. در این مقطع با قدرت گیریِ ضد انقلاب برآمده از قیام ۵۷ ، تحت حمایت امپریالیزم جهانی، برای حفظ مناسبات نظام سرمایه داری، کردستان و ترکمن صحرا و انقلابیون و مبارزین را در سراسر ایران بوحشیانه ترین شکل بخون کشید. تا خطری که نظام سرمایه را تهدید می کرد، از میان بردارد. بمرور و در ضعف جریانات پیشرو و رهبری انقلابی، زمینه های گرایشات سازشکارانه، با رخنه ی جریانات راست میان این جنبش ها تا جایی که منطق مبارزه با رژیم سرمایه به منطق سازش و مذاکره با آن مبدل گردید، را می توان بطور روشن مشاهده کرد. البته دلیل این سیاست سازش چیزی نیست که توده های آگاه از فهم آن ناتوان باشند. بورژوازی در ارائه راه کار و ادامه ی مبارزه تا همانجا پیش می رود که منافع اش را به خطر نیاندازد، و پوپولسیم بدلیل درک ناقص از تئوری و راهنمای عمل، نمی تواند خود را از سطحی که بورژوازی در آن قرار گرفته است، بالا بکشد. از این منظر، معتقدم توجه به خواسته ها و مطالبات این جنبش از طریق جهت گیریِ انقلابی با ترسیم چشم انداز روشن برای توده های تحت ستم و استثمار بر این مبنا که، رفع هر گونه ستم و نابرابری در نظام طبقاتی تنها از طریق تغییرات بنیادین سیاسی - اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی تحقق پذیر است. یعنی برچیدن این نظام متعفن و بنای ساختاری که خود مردم توان اداره ی امور را در دست گیرند، عملی خواهد بود. این تحول، منوط به آن راهنمای عمل انقلابیِ خواهد بود که قرار است هنجارهای مطابق با شرایط مختص آن جامعه را مستقر سازد.

باید به توده ها عشق ورزید، تا بتوان رنج ها و دردها و سختی های آنان را درک کرد و فهمید. و فارغ از هر گونه منافع و تمایلات شخصی و گروهی، که سر منشاء تمام تنگ نظری ها، جاه طلبی ها، قدرت طلبی و انحرافات است، در جهت رفع مشکلات مردم برآمد. همانطور که آگاه هستید، جنبش انقلابی ایران، خصوصأ جنبش فدائی در سالهای خفقان دهه چهل و پنچاه در ارتباط با ستم ملی، و رفع آن نه تنها مبارزه عملی بر علیه ستم ملی را در کنار مبارزات طبقاتی پیش برد، بلکه با تحلیل مشخص از شرایط مشخص به جمع بندی شرایط سیاسی و اقتصادی اقدام نمود و با ارائه تزهای منطبق بر واقعیت در ارتباط با مسئله ملی، امپریالیزم، انقلاب، جنبش کارگری، مبارزه مسلحانه، زنان، مذهب، اصلاحات ارضی و غیره. تزهائی که همگی قابل دست رس است و بیانگر جدیت و اهتمام عملیِ بنیان گذاران و پیشگامان و اعضاء این جنبش به عنصر آگاهی و مبارزه عملی در آن مقطع سیاه تاریخ ایران است.

اما امروز در دفاع از جنبش های ملی، صرف بیان شعاریِ مسائلی چون استقلال، آزادی، دمکراسی و عدالت و صلح و برابری و غیره و حتی مطرح ساختن تز داهیانه ی لنین آموزگار کبیر انقلاب اکتبر یعنی "حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدائی" نمی تواند پاسخ جدی و مسئولانه به مسئله باشد. تمام این مفاهیم پایه مادی دارند و در ارتباط با نقش انسان در تولید اجتماعی و رهائی آن از نظام مزدوری قابل تعریف و تحقق هستند. چیزی که کمتر برای توده ها تشریح و توضیح داده می شوند. این همان ضعفی ست که بورژوازی این ملت ها را تقویت نموده است. باید دقت داشت، آزادی ضرورت آگاهی است، و این ضرورت، بعمل نمی آید مگر انسان در ارتباط با سرنوشت خود به تئوری انقلابی مسلح شود. حال انسانی که اسیر خرافات و مذهب و سنت های غلط فرهنگی - تاریخی است چگونه می خواهد بدون رها شدن از این منجلاب بر سرنوشت خود تصمیم بگیرد.؟ آیا با پندارگرائی و برخورد غیر علمی با مسائل می توان مشکلی را حل کرد و بهشت نوینی را برای توده ها ترسیم نمود.؟ مسلم است، وقتی از تئوری انقلابی صحبت می شود، هدف این نیست که این تئوریها را همانگونه که هست وارد مغز توده ها کرد، بلکه با زبان ساده اما با حفظ عصاره ی آن، باید هم آموخت هم آموزش داد، تا توده ها قادر باشند در عمل اجتماعی آنرا پیاده کنند. چیزی که از آن تعمیم و بست آگاهی در میان توده ها یاد می شود. وگرنه صرف نیازهای نظری قادر نخواهد بود به نیارهای عملی پاسخ دهد. اندیشه زمانی تحقق می یابد که واقعیت نیز، خود برای به اندیشه درآمدن تلاش نماید. توده های آگاه هنوز شکست انقلاب را فراموش نکرده اند، دیگر مردم را نمی توان با این حرف بی پایه که "انقلاب" توسط آخوند دزدیده شد، فریب داد. اگر همه نمی دانند، حداقل برای روشنفکران انقلابی مشخص است، که در آن دوران مردم و صد البته چپ سازشکار بر این تصور بودند که خواسته و مطالبات شان تحقق یافته و دیگر نیازی به پیشروی انقلاب در خود حس نمی کردند. روی همین اساس تمام رفتارهای جنایت آمیز ضد انقلاب را امری عادی و چه بسا انقلابی می پنداشتند. مسئله ای که خود به تحکیم ضد انقلاب منجر شد.

سخن پایانی:
امروز جمهوری اسلامی برای تحکیم کاخ بی بنیان خود و ادامه ی حیات ننگین اش از هر سو تلاش می کند جنبش انقلابی طبقه کارگر را که تنها خطر جدی در برابر آنست، با وارد آوردن ضرباتی از سر راه خود بردارد. در این میان ایجاد تفرقه میان ملیت های ساکن ایران وسیله ای است برای رسیدن به این هدف پلید. چرا که اولأ تحت چنین شرایطی امکان سرکوب را برای خود مهیا کرده و در ثانی طبقه کارگر ایران ترکیبی از همین ملیت ها هستند، بوجود آمدن هر گونه اختلاف میان ملیت ها دقیقأ بر علیه جنبش و به نفع رژیم خواهد بود. از طرفی امپریالیزم برای تامین منافع خود در منطقه، بدرون این جنبش ها نفوذ کرده و با تامین امکانات مالیِ جریانات راست این جنبش ها، سعی می کند سربازان بی مزد خود را همانند عراق تحت هر شرایطی آماده نگه دارد. و در صورت لزوم با تحریک آنان زمینه های دخالت خود را فراهم سازد. و عامل سوم، پان ایرانیزم تمامیت گراست، که با پیش بردن سیاست شووینیستی و انکار حقوق حقه ی ملیت های غیر فارس زبان، راه را برای سرکوب و ایجاد اختلافات بین ملیت ها هموار کرده است.
برای غلبه به سه عامل بالا، که همگی در راستای حفظ شرایط موجود گام برمیدارند،  ملیت های تحت ستم و استثمار برای کسب حقوق پایمال شده، که در پرتو جنبش های ملی حرکت می کنند، راهی جز این ندارند مگر محتوای خود را بر اساس حرکت انقلابی تنظیم کنند. خصلت سازشکاری و ذهنیت مذاکره با جنایتکاران و ستمگران و صاحبان سرمایه و زور را از اذهان خود بروبند و اتحاد و همبستگی میان هم سرنوشت های خود و طبقه کارگر را تقویت کنند. جنبش خود را از چهارچوبهای معینی که نظام سرمایه داری و نمایندگان بومی آن ترسیم نموده و یا در حال تکوین آن هستند، درآورند و چکامه ی خود را نه از گذشته بلکه از متن آینده بگیرند. بی باکانه و انقلابی وار نه بر اصلاح، که در ساختار سرمایه ممکن نیست، بلکه برای تغییر گام بردارند. آینده ای که تصمیمات نه از بالا بلکه به اراده و خواست پایینی ها اتخاذ خواهد شد.

زنده باد مبارزات متحدانۀ ملل تحت ستم برای کسب حقوق برابر
سوم اردیبهشت ۱۳۹۳ برابر با بیست سوم آپریل ۲۰۱۴
روزبه کوراغلی

Sunday, April 20, 2014

بیانیه در ارتباط با مسائل اکراین / رحیم کریمیان - روزبه کوراغلی

این روزها در برخی از محافل بی نام و یا بانام زمزمه هائی بگوش میرسد که گویا پوتین در مقابل اتلانتیست ها و جنایتکاران غربی بر سر اکراین، ایستاده است. مانورها و تبلیغات شدید در جلوی دروبین ها و خط و نشان کشی های متقابل، به این توهم در نزد جوانان و کسانی که در زمینه های سیاسی تجربه کمتری دارند، دامن می زند، که آنرا بخوبی می توان مشاهده کرد. ولی باید تاکید کنیم مردم ما که تجربه های سالهای قیام را دارند، در دام چنین سناریوهای فریبکارانه نمی افتند. چرا که نمونۀ این جنگ های زرگری را در دیگر کشورهای جهان نیز مشاهد کرده و می کنند. 

گفتیم "جنگ" زرگری !. بدین معنی که غارتگران و متجاوزین به جان و مال و زندگی مردم، تلاش می کنند دعواهای درونی خودشان را که بر سر غارت و تقسیم منابع و ثروت های ملل جهان است، تحت نام دفاع از حقوق مردم، دموکراسی و آزادی، چهره "انسانی" بخشند. اخیرا اینجا و آنجا شنیده می شود برخی پوتین را بخاطر شعارهائی که در رسانه های گروهی سر میدهد، ضد امپریالیست نامیده و از همه بدتر، روسیه را در زمره کشورهای امپریالیستی نمی شمارند و انگار در دنیا فقط چند کشور، از آنجمله آمریکا، سرکرده امپریالیسم و انگلیس هستند، حال کشورهای مثل اسپانیا، یونان، ایتالیا، پرتغال ... و نیز کشورهای جنوب شرقی آسیا، کره ، ژاپن، چین و غیره از نظر اینها چه نامیده می شوند، برای ما معلوم نیست. این نوع درک از امپریالیزم و نظام سرمایه داری نشان میدهد که  جنبش انقلابی ما در پائین ترین مرحله از طفولیت اش قراردارد و حتی هدف از جهانی سازیِ سرمایه را بتوسط امپریالیزم، آنهم بعد از فروپاشی اردوگاه رویزیونیسم، بدرستی دریافت نکرده است. امیدواریم هر چه زود تر در مورد مسئله اکراین به یک تحلیل منطبق بر واقعیت دسترسی پیدا کنیم، تا به سهم خود به این ضرورت ها پاسخ داده باشیم. 

فکر می کنیم مردم ما بخوبی می دانند که پوتین همانقدر ضد امپریالیسم و یا ضد آتلانتیسم است که خمینی و یارانش بخصوص رفسنجانی و دیگران و آن احمدی نژادی که ما می شناشیم اش. سخن کوتاه ما دراین نوشته قصد نداریم به تحلیل همه جانبه به وضع اکراین بپردازیم، ضمن اینکه وظیفه انقلابی وادار می کند، کارهای نیمه تمام خود رابه سر انجام برسانیم. حال باید پرسید: 
۱- مگر همین روسیه نبود که بعد از مرگ استالین بر سر کودتای ۱۳۳۲با غرب معامله کرد؟ 
۲- مگر همین روسیه نبود که کارخانه ذوب آهن را به ایران داد، تا این کارخانه برای ماشین پیکان، شاسی بسازد و آهن الات بازار سرمایه در جهان را فراهم کند. کارخانه ذوب آهن اگر صدور سرمایه نیست، پس چیست.؟
۳- مگر کلانشیکوف را جای ژ۳  و نفربر روسی را جای ماشین های جیب آمریکائی برای ارتش و سازمان امنیت فراهم نکرد؟. مگر حزب توده (نه کادرهای ساده آن)، کادرهائی مثل عباس شهریاری، کار شناسائی مبارزین کمونیست را انجام نمی دانند.؟ آیا می شود جعفریان مشاور سیاسی حزب رستاخیز را فراموش کرد.؟ کشور بلغارستان، لبنیات مصرفی بازار ایران را در چارچوب کدام برنامه تهیه می کرد.؟ انحصار جنگلهای شمال ایران در دست دولت رومانی، که به خرابه ای تبدیل شد، بر مبنای کدام بده بستان های سیاسی و اقتصادی بود.؟ 
اما حتمأ می دانید که انقلاب کبیر اکتبر چه دست آورد بزرگی برای مردم ایران به ارمغان آورده بود. قرار داد ۱۹۲۱ که بموجب آن، هیچ کشور بیگانه ای اجازه غارت منابع زیر زمینی دریای خزر را نداشت.  
امروز اگر سناریو "انرژی اتمی حق مسلم ماست" دیگر گوش هر انسان آزاده ای را آزار نمی دهد، برای این است که این آقای پوتین شما، زیرجُلکی و با سرگرم کردن مردم، که لیبرالهای گوناگون هم دراین فریب کاری و مخ زدن ها، دست در دست مزدوران جمهوری اسلامی دارند، دلیل اش این بود که قرار داد ۱۹۲۱ را که یکی از ارزنده ترین دست آوردهای انقلاب کبیر اکتبر بود زیرپا گذاشتند و باطل کردند. اگر امروز آن دسته از روشنفکر نماها، ندانند که تأسیس پایگاه جاسوسی آمریکائی در صفی آباد بهشهر و نیز ورود سپاهیان صلح در ایران برای این بود که کار دستبرد به ذخائر زیر زمینیِ دریای مازندران را آغاز نمایند، توده های آگاه بخصوص مردم خطه ی شمال این مسائل را نیک دریافته بودند. ولی در آن زمان حتی دستگاه رهبری کرملین به رهبری خروشچف، نیز تن به این خیانت نداد. در اینمورد جنگ رادیوئی، که در سالهای ۳۷ به بعد بین ایران شوروی شدت یافته بود، بالاخره به نفع روسیه پایان یافت و شاه پس از مسافرت به مسکو، چراغ سبز اصلاحات ارضی را گرفت و روسیه هم از این چراگاه، سهم خود را بدست آورده بود که ما در بالا بدان اشاره کردیم. ولی شرق و غرب زیر پوشش تبلیغاتیِ گمراه کننده و باتفاق هم به این خیانت و جنایت، جامه عمل پوشانیدند. و تا به امروز بر سر این مورد هیچ درگیری علنی با هم ندارند. 

این مقدمه می تواند زمینه ای باشد، برای تحلیل و بررسی مسائل اکراین و سایر کشورهای فدراتیو روسیه . باید یادآور شد، این درگیری ها نه برای مبارزه با آتلانتیست ها و یا با یانکی های آمریکائی، بلکه خود نشان از مشکلات سرکردگان نظام امپریالستی در پیش بردن سیاست های عملی شان در این سرزمین است. روشن است که لیبرالهای روسیه همانند لیبرالهای دیگر مناطق جهان و نیز مذهبی ها در کشورهای اسلامی، در پیاده کردن سیاست ها و رهنمودهای نئولیبرالیزم به گِل نشسته اند. همانطور که تجربه ایران و یونان نیز نشان میدهد، پیشبرد این سیاست مستلزم زمان است. اما آیا بحران به این جنایتکاران اجازه خواهد داد سیاست خود را پیش ببرند یا نه، بستگی به اتحاد و همبستگیِ پرولتاریای جهان و عکس العمل توده های کار و زحمت در برابر تهاجم این نظام متعفن و همینطور مسائلی که در قاره افریقا پیش می رود، خواهد داشت. 
زنده باد اتحاد و همبستگی پرولتاریای جهان بر علیه نظام سرمایه داری

سی یک فروردین ۱۳۹۳ برابر با بیستم آپریل ۲۰۱۴
رحیم کریمیان - روزبه کوراغلی  

Thursday, April 17, 2014

طرح وحدت - رحیم کریمیان


راه رهائی نه از زیر طاق محراب عبور می کند و نه از پوشش و برهنگی!
رهائی و یا آزادی میوه درخت آگاهی است.
از این روی نه آنارسشیسم را بر می تابد و نه عزلت نشینی، بلکه یک نبرد است.
نبردی است که مقابل "جبر" به اختیار، توان رسیدن " پرواز " را میدهد.
بی خردانی که بنام آزادی، بی بندوباری؛ چه از نوع لیبرالی آن و چه از نوع مذهبی و عرفانی آن را ترویج می کند، همانقدر در پیشگاه  خلق مسئولند، که جنایت کاران مذهبی.
این جنایتکاران، با سلب آزادی از مردم، " اختیار " را بهانه قرار داده تا به کشتار و قتل و عام "خطاکاران"، مشروعیت بخشند.
از زمانی که ماتریالیسم تاریخی و دیالتیکی، برای تبین جامعه بشری کاربرد پیدا کرده است، دیگر تاریخ سرگذشت پادشاهان و پیامبران و معصومان را رقم نمی زند.
شرح تاریخ و یا حوادثی که از درون آن، درسی برای "پرواز " بیرون نیاید، قصه و حکایتی بییش نیست.
آنها که تاریخ را برای دیگران شرح می دهند، نه بمنظور باز کردن روزنه ای برای پرواز، بلکه تکرار، و یا تقلید، افسانه سرایان و یا "پرده خوانانی" بیش نیستند.
آنهائیکه که کورکورانه "بی دینی" را تبلیغ می کنند، از تاریخ چیزی نمی دانند.
تاریخ انقلاب فرانسه بما نشان میدهد که بی دین های، درون ژاکوبن ها چه ضربه ی هولناکی به ژاکوبنها ی چپ و مونتانیارهای انقلابی زده است.
این چپ روی های "بی دین ها" زمینه ساز قتل عام کارگران بدست ناپلئون گردید. ناپلئون از این زمینه استفاده کرد و کلیسا و پاپ و سایر نهاد های مذهبی را دور باره به حاکمیت برگرداند، ولی این بار در خدمت سرمایه داری.
"بی دین" ها ی نا دان فرانسه یکی از عواملی بودند که شرایط سازش بورژوازی آلمان و کلیسا، یعنی پیدایش دولت مسیحی ضد لیبرالیسم را در آلمان بوجود آورد. دیدیم که فاشیسم چگونه از تنفر هیئت حاکمه از لیبرالیسم، سوء استفاده کرد. از این روی بود که هیتلر مارکس را جرثمه .....می نامید.
تجربه دیگر در روسیه است. چپ روها و ضد بلشویکها از شرایط استفاده کردند، کلیسا را در روسیه به ویرانی کشیدند، و این فضاحت را بگردن بلشویسم و استالین گذاشتند.
همانطور که مارکس بدرستی گفت :"مذهب آه دل محرومان، قلب دینای بی قلب، ... روح جهان بی روح و بیک کلام افیون توده هاست". توده ها برای رسیدن به  آرامش، عطوفت، حرمت و شرافت، انسانیت و رزق و روزی، دست نیار به آسمان دراز می کنند، و از موجودی توهمی، با عجز و لابه و عبودیت خواستارند، که  "آرزو" های آنها را برآورده کند. توده ها دست بیک داد و ستد با "خدای " خود می زنند، عبودیت را تقدیم می کنند و در عوض تمایل دارند، رحمت و روزی و رستگاری را از معبود خود بستانند. یک معامله و یا یک داد و ستد. اگر عنصر آگاه و مبارز در سر، آن دارد که این توهم را از توده ها بستاند، باید شرایط دستیابی آن رحمت و روزی را برایش آماده سازد، انوقت در آن مورد توده ها به نیروی خود متوسل می گردند و نه به آسمان.
هر نسلی در تضاد با نسل دیگری است.  زندگی فرزندی مانند والدین شان نیست و همینطور بر عکس آن. چه چیزی می تواند، این مشکل نسل های بشری را که در اکثر موارد،  به ناهنجاریهای غیر قابل تحملی می رسد را حل کند.؟ آیا  جامعه شناسی و روانشناسی، به تنهائی قادر است تفاوت بین نسل های انسانی را که عنصر رشد و تکامل، عامل آنست را دریابد.؟ از سوی دیگر این سئوال پیش می آید، دراختلافات موجود بین فرزند و والدین، چه کسی مقصر است، فرزند و یا پدر و مادر. آیا انهائیکه با پدر سالاری دشمنی می کنند، بر حقند و یا پدرانی که از سرکشی و عصیان فرزندان فریاد سر میدهند. در این زمنیه برابری و مساوات چه شکلی می تواند بخود بگیرد. من فقط میگویم، جوانی که از پدر و مادرش تقلید کند، آزاد اندیش نیست، مرید است و بدون خلاقیت.
حکایت این مسئله، امروز حکایت، سوزناک کردن مسئله زنان است. زنان امروز از مرد سالاری شکایت دارند، ظلم مضاعلف، و غیره. تا اینجا که شرح واقعیت است را نمی شود انکار کرد. اما اگر  به چشم عقل  تجربه و علم متکی باشیم؛ قضاوتمان بگونه ی دیگر است. آیا می توان این جبر تاریخی که "همۀ معلمان عالمان دین بودند " را فراموش کرد.؟ آیا امروز که دوران آن "عالمان" دیگر سپری شده و دوران  دموکراسی وسوسیالیسم فرارسیده است را می توان دلیلی قرار داد، و نخبه "سالاری را محکوم کرد.
دانشمندان، پیشاهنگان، کارشناسان، پزشکان، وکلا، آموزگاران، استادکاران، متخصصان، هنرمندان، در شرایط کنونی از نخبه گان جامعه هستند. و در تحلیل آخر، این قشر از جامعه حرف برای گفتن دارند. این نخبه گان هستند که  پرتو دانش را بر سر راه مردم، می افکنند، تا مردم با مشاهده واقعیتها بتوانند راه خود را انتخاب کنند. بلی تصمیم و عمل از اراده ی مردم آگاه شده، است ولی چراغ راه را، آموزگاران و نه عالمان در دست دارند. این عین عدالت است، این همان دموکراسی پرولتری است.
آنکس که مسئله ملی و میهنی را نمی تواند درک کند، فکر می کنم از انسانیت چیزی کم دارد. همانطوریکه کودک در دامن مادرش از نفس اش، بوی اش، خنده و صدا و زمزمه و نوازش، و از غم و غصه وعصبانیت اش، شاد و یا غمگین میگردد، جدائی از مادر اگر او را وحشت زده نکند، حتما نگران خواهد کرد. همینطوراست بی توجهی به "خاک". میهن و احساسات میهن پرستانه. میهن هر فرد، زبان و گویش و صدای موسیقی و ترانه ها، بیک کلام فرهنگ هر انسانی چیزی نیست که بتوان از آن صرفنظر کرد. این ریشه های فرهنگی می تواند با پیوند با فرهنگی متفاوت، مانند درختی، ثمره بهتری ببار آورد. اما این پیوند و یا "معشوق " باید خود "عاشق " باشد. پیوند معشوقی که خود عاشق نباشد، نهالش اگر ببار بنشیند حتما، ثمره تلخی ببار خواهد آورد و آن "پیوند" نمی تواند پایدار بماند.
امروز آن همه بی عدالتیها بر زنان اعمال می شود، ظالم مردان نیستند، نظام اجتماعی است که تاریخ به انسان تحمیل کرده است. دو جنس "مخالف" و یا متفاوت، قابلیت های متفاوتی دارند، که در کنار همدیگر، می توانند و باید به مکمل همدیگر تبدیل گردند، اگر امروز چنین نیست، در روند تاریخی حتما باید چنین بشود و یا دقیقا بگویم، باید چنین ساخت. ساختن دو جنس مکمل یکدیگر، نه با عصیان و نه با چشم گریان و افسوس و ناله سوزناک کردن مسئله، بلکه با نبرد و مبارزه با برنامه در راه خروج از جامعه ای که در آن قانون جنگل حاکم است به جامعه ای انسانی، امکان پذیر می باشد. به امید آن روز

خلقهای جهان متحد شوید.
14.04.14 

رحیم کریمیان