Thursday, April 17, 2014

طرح وحدت - رحیم کریمیان


راه رهائی نه از زیر طاق محراب عبور می کند و نه از پوشش و برهنگی!
رهائی و یا آزادی میوه درخت آگاهی است.
از این روی نه آنارسشیسم را بر می تابد و نه عزلت نشینی، بلکه یک نبرد است.
نبردی است که مقابل "جبر" به اختیار، توان رسیدن " پرواز " را میدهد.
بی خردانی که بنام آزادی، بی بندوباری؛ چه از نوع لیبرالی آن و چه از نوع مذهبی و عرفانی آن را ترویج می کند، همانقدر در پیشگاه  خلق مسئولند، که جنایت کاران مذهبی.
این جنایتکاران، با سلب آزادی از مردم، " اختیار " را بهانه قرار داده تا به کشتار و قتل و عام "خطاکاران"، مشروعیت بخشند.
از زمانی که ماتریالیسم تاریخی و دیالتیکی، برای تبین جامعه بشری کاربرد پیدا کرده است، دیگر تاریخ سرگذشت پادشاهان و پیامبران و معصومان را رقم نمی زند.
شرح تاریخ و یا حوادثی که از درون آن، درسی برای "پرواز " بیرون نیاید، قصه و حکایتی بییش نیست.
آنها که تاریخ را برای دیگران شرح می دهند، نه بمنظور باز کردن روزنه ای برای پرواز، بلکه تکرار، و یا تقلید، افسانه سرایان و یا "پرده خوانانی" بیش نیستند.
آنهائیکه که کورکورانه "بی دینی" را تبلیغ می کنند، از تاریخ چیزی نمی دانند.
تاریخ انقلاب فرانسه بما نشان میدهد که بی دین های، درون ژاکوبن ها چه ضربه ی هولناکی به ژاکوبنها ی چپ و مونتانیارهای انقلابی زده است.
این چپ روی های "بی دین ها" زمینه ساز قتل عام کارگران بدست ناپلئون گردید. ناپلئون از این زمینه استفاده کرد و کلیسا و پاپ و سایر نهاد های مذهبی را دور باره به حاکمیت برگرداند، ولی این بار در خدمت سرمایه داری.
"بی دین" ها ی نا دان فرانسه یکی از عواملی بودند که شرایط سازش بورژوازی آلمان و کلیسا، یعنی پیدایش دولت مسیحی ضد لیبرالیسم را در آلمان بوجود آورد. دیدیم که فاشیسم چگونه از تنفر هیئت حاکمه از لیبرالیسم، سوء استفاده کرد. از این روی بود که هیتلر مارکس را جرثمه .....می نامید.
تجربه دیگر در روسیه است. چپ روها و ضد بلشویکها از شرایط استفاده کردند، کلیسا را در روسیه به ویرانی کشیدند، و این فضاحت را بگردن بلشویسم و استالین گذاشتند.
همانطور که مارکس بدرستی گفت :"مذهب آه دل محرومان، قلب دینای بی قلب، ... روح جهان بی روح و بیک کلام افیون توده هاست". توده ها برای رسیدن به  آرامش، عطوفت، حرمت و شرافت، انسانیت و رزق و روزی، دست نیار به آسمان دراز می کنند، و از موجودی توهمی، با عجز و لابه و عبودیت خواستارند، که  "آرزو" های آنها را برآورده کند. توده ها دست بیک داد و ستد با "خدای " خود می زنند، عبودیت را تقدیم می کنند و در عوض تمایل دارند، رحمت و روزی و رستگاری را از معبود خود بستانند. یک معامله و یا یک داد و ستد. اگر عنصر آگاه و مبارز در سر، آن دارد که این توهم را از توده ها بستاند، باید شرایط دستیابی آن رحمت و روزی را برایش آماده سازد، انوقت در آن مورد توده ها به نیروی خود متوسل می گردند و نه به آسمان.
هر نسلی در تضاد با نسل دیگری است.  زندگی فرزندی مانند والدین شان نیست و همینطور بر عکس آن. چه چیزی می تواند، این مشکل نسل های بشری را که در اکثر موارد،  به ناهنجاریهای غیر قابل تحملی می رسد را حل کند.؟ آیا  جامعه شناسی و روانشناسی، به تنهائی قادر است تفاوت بین نسل های انسانی را که عنصر رشد و تکامل، عامل آنست را دریابد.؟ از سوی دیگر این سئوال پیش می آید، دراختلافات موجود بین فرزند و والدین، چه کسی مقصر است، فرزند و یا پدر و مادر. آیا انهائیکه با پدر سالاری دشمنی می کنند، بر حقند و یا پدرانی که از سرکشی و عصیان فرزندان فریاد سر میدهند. در این زمنیه برابری و مساوات چه شکلی می تواند بخود بگیرد. من فقط میگویم، جوانی که از پدر و مادرش تقلید کند، آزاد اندیش نیست، مرید است و بدون خلاقیت.
حکایت این مسئله، امروز حکایت، سوزناک کردن مسئله زنان است. زنان امروز از مرد سالاری شکایت دارند، ظلم مضاعلف، و غیره. تا اینجا که شرح واقعیت است را نمی شود انکار کرد. اما اگر  به چشم عقل  تجربه و علم متکی باشیم؛ قضاوتمان بگونه ی دیگر است. آیا می توان این جبر تاریخی که "همۀ معلمان عالمان دین بودند " را فراموش کرد.؟ آیا امروز که دوران آن "عالمان" دیگر سپری شده و دوران  دموکراسی وسوسیالیسم فرارسیده است را می توان دلیلی قرار داد، و نخبه "سالاری را محکوم کرد.
دانشمندان، پیشاهنگان، کارشناسان، پزشکان، وکلا، آموزگاران، استادکاران، متخصصان، هنرمندان، در شرایط کنونی از نخبه گان جامعه هستند. و در تحلیل آخر، این قشر از جامعه حرف برای گفتن دارند. این نخبه گان هستند که  پرتو دانش را بر سر راه مردم، می افکنند، تا مردم با مشاهده واقعیتها بتوانند راه خود را انتخاب کنند. بلی تصمیم و عمل از اراده ی مردم آگاه شده، است ولی چراغ راه را، آموزگاران و نه عالمان در دست دارند. این عین عدالت است، این همان دموکراسی پرولتری است.
آنکس که مسئله ملی و میهنی را نمی تواند درک کند، فکر می کنم از انسانیت چیزی کم دارد. همانطوریکه کودک در دامن مادرش از نفس اش، بوی اش، خنده و صدا و زمزمه و نوازش، و از غم و غصه وعصبانیت اش، شاد و یا غمگین میگردد، جدائی از مادر اگر او را وحشت زده نکند، حتما نگران خواهد کرد. همینطوراست بی توجهی به "خاک". میهن و احساسات میهن پرستانه. میهن هر فرد، زبان و گویش و صدای موسیقی و ترانه ها، بیک کلام فرهنگ هر انسانی چیزی نیست که بتوان از آن صرفنظر کرد. این ریشه های فرهنگی می تواند با پیوند با فرهنگی متفاوت، مانند درختی، ثمره بهتری ببار آورد. اما این پیوند و یا "معشوق " باید خود "عاشق " باشد. پیوند معشوقی که خود عاشق نباشد، نهالش اگر ببار بنشیند حتما، ثمره تلخی ببار خواهد آورد و آن "پیوند" نمی تواند پایدار بماند.
امروز آن همه بی عدالتیها بر زنان اعمال می شود، ظالم مردان نیستند، نظام اجتماعی است که تاریخ به انسان تحمیل کرده است. دو جنس "مخالف" و یا متفاوت، قابلیت های متفاوتی دارند، که در کنار همدیگر، می توانند و باید به مکمل همدیگر تبدیل گردند، اگر امروز چنین نیست، در روند تاریخی حتما باید چنین بشود و یا دقیقا بگویم، باید چنین ساخت. ساختن دو جنس مکمل یکدیگر، نه با عصیان و نه با چشم گریان و افسوس و ناله سوزناک کردن مسئله، بلکه با نبرد و مبارزه با برنامه در راه خروج از جامعه ای که در آن قانون جنگل حاکم است به جامعه ای انسانی، امکان پذیر می باشد. به امید آن روز

خلقهای جهان متحد شوید.
14.04.14 

رحیم کریمیان

No comments:

Post a Comment