Saturday, December 20, 2014

جنایت در دفتر مجله شارلی ابدو پاریس


دیروز چهارشنبه هفتم ژانویه گلوله های شقاوت و ترور، قلب روزنامه نگاران و کاریکاتوریست های مجله "شارلی ابدو" را نشانه گرفت، تا بار دیگر افکار جامعه جهانی شاهد بخون غلطیدن اندیشه و قلم بدست تاریک اندیشان تاریخ باشد. 
این جنایت کثیفِ عده ای تروریست، اینبار نه در کشورهای خاورمیانه و آسیا و افریقا و دیگر نقاط جهان که روزی نیست اخبار فجیع ترین جنایتها و ترورها و کشتارها را دریافت نکنیم، بلکه در کشوری بوقوع پیوست که اصطلاحأ در نزد بسیاری از مردم ساده اندیش، و البته با تبلیغات وسیع بورژوازی، مهد «دمکراسیِ» غرب نامیده می شود. در صورتی که این جنایت حیوانی برای اولین بار نیست که در فرانسه اتفاق می افتد. در همین سالهای اخیر در محلات فقیر نشین، مردم فرانسه شاهد وقایع دلخراش وسیعی بود که بدست پلیس و به بهانه هائی که اتکاء به آن نقض آشکار حقوق بشر بیان گردیده است، بارها رخ داده است. همان فجایعی که پلیس امریکا در حق شهروندان سیاه پوست مرتکب می شود، و پلیس جانی از دادگاه برگه ی برائت می گیرد. تفاوت این ترورها و کشتارها در اینست که ماشه ی مرگ در پاریس اینبار بدست جنایتکارانی کشیده شد که خود قربانیِ تضادهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ همین نظام هستند. 

با نگاهی به گذشته ی نه چندان دور، ترورهای دیروز پاریس دقیقأ یادآور همان ترورهائی است که جمهوری اسلامی علیه مخالفین در اروپا با ترور فریدون فرخزاد، بختیار، قاسملو، غلام کشاورز و صدها دیگران، و در داخل اعدام های دسته جمعیِ هزاران زندانی سیاسی و ترور شاعران و نویسندگان، اسید پاشی بر صورت زنان و سنگسار و ده ها جنایت دیگری که صورت داده و می دهد. اما سئوال اساسی اینست؛ چرا روزنامه نگاران و کاریکاتوریست های مجله شارلی ابدو که قبلا بدلیل انتشار کاریکاتورهائی در نقد مذهب توسط تروریستها مورد حمله و تهدید قرار گرفته بودند، و تحت "حفاظت" پلیس نیز بودند، در روز روشن و براحتی مورد آماج گلوله های وحشت و ترور می شوند. آیا هدف این ترور، صرفأ قتل روزنامه نگاران و کاریکاتوریست هائی است که محمد را به سخره گرفته است.؟ در حالیکه در گذشته بارها شاهد کاریکاتورهائی از محمد بودیم که عمامه اش مسلح به دینامیت و بمب بود، اما دینامیت ها و بمب هائی که جانباخته اش نه طراح کاریکاتور، بلکه هزاران مبارز و آزادیخواهی بود که در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی به بیرحمانه ترین شکل، شکنجه و در گروههای صدها نفری به جوخه های اعدام سپرده می شدند.

ماهیت و اهداف تمام این کشتارها و ترورها در سراسر جهان با توجه به زمینه های تاریخی و رخدادها و تحولاتی که در منطقه، خصوصأ فجایعی که در لیبی و سوریه و مصر و عراق و اکراین در جریان است، بیانگر اینست که یک توطئه جهانی به هدف نابودیِ تمام عیار هستیِ جامعه ی بشری با ایجاد شرایط حاکمیت پلیسی در شرف تحقق است. با توجه به رخدادهای دویست سال گذشته، هر زمان بحرانی گریبانگیر نظام ظلم و بیداد و استثمار و ستم گردیده است، طبقه حاکمه در اتحاد با متحدین خود، یعنی روحانیت، لیبرالها و نجیب زاده ها و مجرمینی که خود را در صف پرولتاریا جا زدند، به سرکوب جنبش توده ها دست زده است. 
مسئله ای که از زبان کارشناسان غربی در مقام تحلیل گر اجتماعی در همان لحظه های اولیه و در جریان تحلیل از این حادثه شنیده شد، بر این تاکید داشت، که تنها راه حل جلوگیری از تکرار حوادث این چنینی، افزایش نیروهای امنیتی در سطح جامعه است. آنها به مردم اطمینان می دهند با این روش یعنی امنیتی پلیسی کردن جامعه، از تکرار این گونه وقایع جلوگیری خواهند کرد. این تحلیلگران و جامعه شناسان لیبرال، هنوز نمی توانند درک کنند یا نمی خواهند درک کنند که این مسائل ریشه در ناهنجاریها و نابسامانی های جامعه سرمایه داری دارد و در چهارچوب این نظام نمی توان از تکرار این وقایع جلوگیری کرد.
نگرش از این زاویه به مسائل نتیجه اش همان می شود که بعد از حادثه یازده سپتامبر شاهد هستیم. بعد از حادثه یازده سپتامبر، به بهانه های امنیتی، خیلی از آزادی های مردم در جامعه بتوسط دولت لغو شد و دخالتهای دولت در امور اجتماعی و خصوصیِ مردم افزایش یافت. زندان گوانتانامو، زندان ابوغریب و صدها زندان مخفی در سراسر جهان که یادآور جنایات بورژوازی بعد از شکست کمون پاریس است، دوباره راه انداخته شد. و آنچه امروز و در شرایط حاضر دیده می شود، همان تلاشی است که قدرت حاکمه قصد دارد با حادثه آفرینی ها سیل خروشان توده های معترض را در سراسر جهان خاموش سازد. اما منجلابی که طبقه حاکمه و استراتژیست های آن گرفتار آن هستند، بوضوح نشان می دهد اینبار چنین امکانی را نخواهند داشت. چرا که ابزار مذهب و برنامه هائی را که در همین راستا و بر علیه انقلابات مردم خاورمیانه، با آموزش و تجهیز جریانات تروریست سازمان دادند و بخدمت گرفتند، اینک خود، به ضد هدف تبدیل شده است. مسئله ای که رئیس سازمان ملل متحد در چند ماه پیش با بیان این جمله که: اینبار مسائل برخلاف گذشته بگونه ای دیگری است و شرایط و وضعیتی که با آن روبرو هستیم، بشریت و هستی کره زمین را نشانه رفته است. (نقل به مضمون).

پر واضح است، دولت های باصطلاح رفاه با بحرانی که دست بگیریبان هستند، دیگر بمانند قبل یعنی زمانی که سرمایه داری از رونق اقتصادی برخوردار بود، قادر به تامین نیازهای خیل بیکاران و گرسنگان جامعه نیستند. با رشد نارضایتیِ مردمی که سالیان دراز است، هزینه های دولت های سرمایه داری را با تحمل مالیات های سنگین بردوش می کشد، احتمال عروج جنبش های توده ای را نه فقط در یک کشور، بلکه در سراسر اروپا، تقویت نموده است. در چنین وضعیتی بورژوازی تنها راه حلی که دارد، مقابله با جنبش سراسریِ توده ها، با کنترل بیش از پیش جامعه و افزایش دخالت دستگاههای امنیتی در سطح جامعه است. تجربه ای که در گذشته در آلمان رخ داده است. پرولتاریای آلمان که سهم مهمی در پیروزی "انقلاب اکتبر" داشت، با اینگونه ترفندها سرکوب و سرانجام با کمک سوسیال دمکراتها و کشورهای انگلیس و فرانسه و امریکا، مبارزات ملی شان بسوی فاشیسم هدایت گردید. و مهر ننگی بروی مبارزات ملی و انقلابی زده شد، که رهبرانی چون روزا لوکزامبورگ، لیبکنخت و سازمان اسپارتاک آنرا رهبری می کردند. 

روزبه کوراغلی  و رحیم کریمیان


پنجشنبه ۱۸ دیماه ۱۳۹۳ برابر با ۸ ژانویه ۲۰۱۵






 

بمناسبت شصت و نهمین سالگرد تشکیل حکومت دمکراتیک آذربایجان

 
قیام مردم آذربایجان تحت رهبری فرقه دمکرات در سال ۱۳۲۴ یکی از بارزترین دست آوردهای مبارزاتیِ خلق آذربایجان و دیگر خلق های سراسر ایران در آن مقطع مهم تاریخیِ جهان و منطقه است، که ریشه در روح آزادیخواهی و عدالت طلبی و مبارزه با هرگونه تبعیض، ستمگری، استثمار، استبداد و استعمار دارد. 
 
دلایل و ریشه های ظهور امواج انقلابی و جنبش های تحول طلب اجتماعی، از آنجمله حکومت دمکراتیک آذربایجان را نمی توان دریافت، مگر با مد نظر قرار دادن شرایط و مناسباتی که قدرت حاکمه با فرمان بری و وابستگی بر جامعه تحمیل نموده است. جامعه ای که در آن طبقه حاکمه اختاپوس وار از دل بحران و کودتا و سرکوب سر برمی آورد و بر سرنوشت مردم دست می یازد، ناچار است برای استقرار و تثبت حکومت خودکامه فرامین دیکته شده از جانب ارباب را بر اساس ساختاری که نظام جهانی سرمایه حقنه نموده است، باجرا گذارد. روی این اساس فرایندهای اجتناب ناپذیر تحولات تاریخی به همان اندازه قابل درک است که ریشه دار شدن ناهنجاریها و نابرابری ها و در پشت بند آن پلیدی ها و جنایت ها و سرکوب ها که خصلت کلیِ سرمایه داری و حاکمیت های وابسته و اقتدارگرا و دیکتاتور مآب است.

انقلابات مردم روسیه بین سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۰۷علیه فئودالیزم و نظام تزاری، باعث شد در مناطق پیرامونی نیز توده های تحت ستم و استثمار که زیر حکومت های استبدادی و بنیانهای پوسیده ی نظام فئودالی گرفتار شرایط اسفبار حاکم بودند با امواج جرقه های این بیداری آشنا شوند. رشد تحولات فکری در میان روشنفکران آزادیخواه این دوره که زمینه را برای شکل گیریِ قیام مشروطیت بر علیه استبداد حاکم هموار نمود، آغازگر جنبش های مترقی و مداومی شد، که جامعه ی بدور افتاد از انقلابات جهانی و تحولات انقلاب صنعتی تشنه ی آن بود. 
 
امپریالیزم در تلاطم روس با اینکه درگیر امواج خروشان خشم مردم خود بود، در کنار امپریالیزم انگلیس که تجربه ی سرکوب جنبش های مردم هند و چین و ایران و غیره را داشت، خطر سرایت افکار انقلابیِ مردم روسیه به ایران را که سالها چراگاه شان بود، بمثابه خیزش علیه کل نظام سرمایه داری دریافته بودند. بر این اساس انقلاب مشروطیت و مبارزان و فدائیان که خواهان برچیدن دخالت های دول استعماری و پایان دادن به استبداد و نظام رعیتی و توحش و کهنه پرستی و تفویض اختیارات و قدرت تصمیم گیری به انجمن های ایالتی و ولایتی بودند خطر جدی بود که استعمار باید متحدا و با کمک ارتجاع داخلی به سرکوب آن اقدام می نمود. 
تفکری که تلاش می کرد مجلسی را ایجاد کند که نمایندگان آن به اراده ی مردم انتخاب شوند، هر گونه قرارداد بنا به منافع اکثریت مردم و بتوسط منتخبین مردم تصویب شود، مجلسی که بتواند بودجه و کنترل بر امورات اداری و سیاسی و نظامی و دولتی و دربار و غیره را در اختیار بگیرد، در تضاد با منافعی بود که این دو امپریالیزم را بر آن می داشت تا دنبال راهکارهای سرکوب باشند.

بعد از انقلاب صنعتی که با تکامل ابزارهای تولیدی همراه بود، انکشاف سرمایه مستلزم مناسبات متناسب با شرایط جدید استعماری بود که مناسبات کهنه توان پاسخ بدان را نداشت. برقراریِ این مناسبات در کشورهای صاحب ثروت های طبیعی، ذخایر و معادن، امنیت دفاعیِ قابل اتکا با دولت اقتدارگرا که مجهز به نیروی سرکوب با تکنولوژی جدید باشد، لازم داشت. چرا که مردمی که زیر چکمه ی دیکتاتوری و نظام استعماری استثمار و سرکوب  می شود، از داشتن ابتدائی ترین شرایط زیست انسانی محروم است، هر آن در قبال غارتگری و سرکوب و بی حقوقی می تواند با اقدام به شورش و قیام شرایط را علیه نظم موجود و به نفع مردم تغییر دهد. روی این اصل کودتای انگلیس در اسفند ۱۲۹۹ برای گسترش و تضمین سلطه و حفظ و تامین امنیت و منافع سرمایه روی کار آوردن نظامی دون پایه و فاقد دانش و تخصص همچون رضاخان را که مراحل ترقی را در دستگاه سرکوب طی کرده بود با داشتن خصلت فرمانبری و اطاعت از ارباب و خوی توحش مهره قابل اطمینانی بود که وی را در انتصاب به حاکمیت دست نشانده مورد توجه ارباب قرار می داد. و به همان دلایل حاکم کردن محمدرضا و خمینی و دارو دسته اش بر سرنوشت مردم رنج دیده ی این سرزمین که جز خون و مرگ و اسارت و سرکوب سهمی از جامعه نبرده اند. 

با پایان جنگ جهانی دوم، در بیست شهریور۱۳۲۰ دیکتاتور دست نشانده به دلیل گرایش به پیشوای نازیها با تنبیه ارباب مواجه و از منصب کنار گذاشته شد. و با فرستاده شدن به تبعید سرنوشت رقت بار پایان هر دیکتاتور را تجربه کرد. فرزند وی در حالی به جانشینی پدر گمارده شد که ارباب بلامنازع یعنی انگلیس تا آن تاریخ با بحران انسانی و اقتصادی که از جنگ متحمل شده بود، چندان مثل قبل نمی توانست در امورات مستعمره دخالتی داشته باشد. خلاء ای که از ضعف حکومت مرکزی و بحران بعد از جنگ بوجود آمده بود، فضای موقتی را برای نیروهای آزادیخواه و جنبش های اجتماعی بوجود آورد. اما این فضا به معنای پایان کلیِ وضعیت قبلی و سیاست سلطه و استثمار نبود. بلکه محصول بحران بعد از جنگ بود که نظام توانست در مدتی کوتاه دوباره خود را بازسازی و تقویت کند. اسناد بجا مانده از ترکیب و ماهیت نمایندگان مجلس تائید این ادعاست. اکثریت کسانی که تحت نام باصطلاح نماینده در مجلس حضور پیدا کردند، نمایندگانی بودند که از یک طرف سرسپردگی به اربابان خارجی داشتند و از طرفی حافظ منافع حکومت و دربار بودند. ترکیبی عمدتا از آخوندها، فئودال ها، خوانین و ملاکان که هر کدام به نوعی سهمی در حاکمیت بدست آورده بودند. 
مجلسی با اکثریت سرسپرده، غارتگر و زمین خوار و شیاد و دزد و مزدور. از ۱۳۴ نماینده، ۵۷ فئودال بزرگ، ۴۳ مامور دیوانی و فئودال، ۱۳ تاجر و بازاری، ۸ آخوند که چهار نفر از این آخوندها فئودال بودند، تنها ۱۳ نماینده آنهم به تناسب شرایط و وابستگی سیاسی و طبقاتی که داشتند، از حقوق و منافع مردم دم می زدند. 
با دقت به ترکیب این مجلس می توان حقانیت کلام پیشه وری که می گفت "این مجلس ارتجاع است و با این ترکیب نمی توان کاری برای مردم و ممکلت انجام داد"، دور از حقیقت نیست. 
 
پیشه وری که با اکثریت ارا مردم تبریز به عنوان نماینده اول از این شهر به مجلس راه یافته بود، باتفاق اکثریت همین نمایندگان و در بی تفاوتیِ سه نماینده از حزب توده که جزء ۱۳ نماینده محسوب می شدند، رد صلاحیت شد. هرگونه تلاش نیروهای مترقی و آزادیخواه برای اعاده و کسب حقوق مردم و تمکین به قانون اساسیِ مشروطیت بی نتیجه ماند. فشار و قحطی و گرسنگی حاصل از جنگ و فرمانبری حزب توده از سیاست های کرملین که تابعی از منافع مسکو با حکومت ایران و شرایط جهانی بود، مردمی را که با هزاران امید به صف حزب توده پیوسته بودند، مایوس نموده در آذربایجان به سوی جنبش انقلابیِ فرقه دمکرات و رهبران آن که بی باکانه و رزمنده در مقابل ارتجاع تهران ایستاده بودند، کشید. رویکرد مردم در چنین شرایطی همت و اراده ی فرقه و رهبری آنرا برای عملی کردن اهداف و برنامه های خود بیش از پیش تقویت نمود. طوری که شاخه ی حزب توده در آذربایجان تمامأ در خدمت این جنبش قرار گرفت. جریانی که سریعأ دست به سازماندهی زد و با تشریح اوضاع و شرایط، مسئله را برای مردم روشن کرد. در حمایت مردم و با پشتوانه ی بیش از شصت هزار فدائی مسلح، آشکارا و صراحتأ اهداف فرقه را نه در محافل و اتاق های دربسته و از موضع پندارگرایانه و فرمانبرانه، بلکه منطبق با خواست و اراده ی مردم و با نظر خود توده ها تدوین، تبیین و به اجرا گذاشت. به همان صورت که بلشویک ها با تشریح برنامه های خود میان دهقانان و کارگران و زنان و سربازان دست به سازماندهیِ انقلاب دست زدند. 

فرقه دمکرات در ۱۲ شهریور۱۳۲۴ با انتشار بیانیه ی رسمی، رسمأ اعلان موجودیت کرد. فعالیت متمرکز و منسجم که لازمه ی اداره ی امورات آذربایجان بود به جریان افتاد. تهدیدها و فریبکاری قوام و دربار باعث شد، فرقه نتواند از طریق "مذاکره" به اهداف و خواسته هایش که همان خواست مردم آذربایجان بود، دست یابد. 
در ۲۱ آذر همان سال رسمأ اعلان خودمختاری نمود. سازمانهای سیاسی و اداری در آذربایجان را که توسط عوامل حکومت مرکزی به خانه های فساد و رشوه و ظلم و بی عدالتی تبدیل شده بود، تسخیر و با ساختار نوین و عناصر مردمی در خدمت منافع توده ی زحمتکش قرار داد. اصلاحات وسیع و رادیکال در تمامی عرصه ها باجرا درآمد. کاهش ساعات کار به هشت ساعت، حق کار و حق رای، انتخاب شدن و انتخاب کردن به زنان و مصادره ی زمین های اربابان فراری و تقسیم آن بین دهقانان و روستائیان بی زمین بجریان افتاد. 
سازمانهای زنان و تشکل های کارگری تشکیل شد. زنان و کارگران همراه توده های محروم با ورود به سازمان اجتماعیِ کار در مشارکت جدی و عملی اداره سرنوشت خویش را بدست گرفتند. محاکم عدلیه که باید مأمن ستمکشان و ظلم دیدگان و له شدگان جامعه باشد، در سلطه ی حکومت دست نشانده، مرتجع و وابسته جز ظلم و ستم و بی عدالتی برای مردم حاصلی ببار نیاورده بود، برچیده شدند. در پرتو حاکمیت مردم عدالت واقعی بنیان نهاده شد. در عرصه رفاه اجتماعی و آموزش و درمان یتیم خانه ها و خانه سالمندان و مراکز بهداشتی و درمانی و بیماستانی کوشش های وسیعی بعمل آمد. آبرسانی، اسفالت خیابانها و ایجاد جاده برای روستاها، مراکز هنر، تئاتر و موسیقی و سینما، دانشگاه، مدارس و آموزش به زبان مادری بخشی از خدمات یکساله ی حکومت بود. خدماتی که به هیچ وجه با "خدمات" رضاخان در دوران بیست ساله حکومت وی قابل قیاس نیست. تمام این تحولات در حالی متحقق شد، که حکومت آذربایجان در مدت یکسال حاکمیت با تحریم کامل اقتصادی و تهدیدهای نظامی- سیاسی حکومت مرکزی و اربابان اش روبرو بود. 
با این همه دخالت مستقیم زنان در عرصه های سیاسی و سازمان اجتماعی کار و تصمیم گیری ها، به حاشیه رانده شدن دستگاه مذهب و گسست از مناسبات قدرت هرمی و رویکرد به اتخاذ تصمیمات با مراجعه به رای و نظر مردم و برچیده شدن مناسبات فئودالیزم را می توان از بارزترین دست آوردهای این حاکمیت یکساله بحساب آورد که تحت تاثیر انقلاب بلشویک ها و اندیشه های رهبران انقلابی این حکومت بود.

پشتکار، فداکاری و جدیت در انجام تحولات رادیکال و بنیادی توسط رهبری حکومت و مردم اجازه نداد دشمنان خلق همانا حکومت مرکزی و همپیمانان بومی آن یعنی فئودال های فراری و ارازل و اوباش با تمام توطئه ها و ارتکاب اعمال جنایتکارانه خللی در پیشبرد اهداف حکومت و رابطه ی آن با مردم در یکسال حاکمیت آن بوجود آورد. اما چرا این حکومت دمکراتیک مردمی پس از یکسال با آنهمه دست آورد و فداکارایها و حمایت های بی دریغ توده های زحمتکش و مجاهدت و رزمندگی فدائیان جانفشان در برابر توحش حکومت مرکزی و اربابانش شکست خورد، سئوالی است که پاسخ آنرا باید در اتحاد مقدسی که بین امپریالیست ها با دولت دست نشانده مرکزی شکل گرفته بود و در درون ترکیب متضاد رهبریِ آن پی چست. البته عوامل دیگری نیز که ناشی از خصلت عمومی جنبش های ملی است، این شکست را در دراز مدت با توجه به محاصره همه جانبه و سست بنیادی استراتژی آن که عمدتا بر خصوصیات جنبش دهقانی تکیه داشت اجتناب ناپذیر میکرد. 
اما همانطور که در بالا اشاره کردم رهبری فرقه صرفأ قائم به پیشه وری و فریدون ابراهمی و دیگر عناصر انقلابی، که از کمونیست های با اعتبار و صاحب نظر در مسائل سیاسی و نظری و عملی بودند، نبود. فرقه مطابق با اوضاع و شرایط آنموقع از ترکیب ناهمگونی رنج می برد که نمی توانست نظریه ی جناح انقلابی را تمام و کمال پیاده سازد. کارشکنی های جناح سازشکار مدام سد راه تصمیمات رهبران انقلابی بود. از جانب دیگر بدلیل تحریم همه جانبه تنها جمهوری سوسیالیستی شوروی بود که تا حدودی کمک هایی را در اختیار حکومت قرار می داد که با تهدید امریکا و شرکای آن و بنا به موقعیت تضعیف شده ای که دولت شوراها از جنگ متحمل شده بود ادامه ی کمک را غیر ممکن کرد. لذا تحت چنین شرایطی حکومت آذربایجان فقط و فقط می توانست با اتکا به رهبری یکدست انقلابی، کاردان و مقتدر که از پشتوانه ی عظیم توده ها برخوردار بود، پیروز از میدان جنگ ارتجاع بیرون بیاید. اما همانطور که اشاره کردم گرایش سازشکار راست، تزلزلی را در رهبریِ جنبش بوجود آورد که سرنوشت جنبش را در مسیر خواست حکومت مرکزی و مزدوران محلی سوق داد. خروج پیشه وری از آذربایجان و ورود ارتش ارتجاع با کمک قاطع امریکا و انگلیس باعث شد، این جنبش برخاسته از دل مردم به بی رحمانه ترین وجه سرکوب و قتل و کشتار شود. بیش از بیست هزار فدائی و رهبران انقلابیِ آن که با جانفشانی این حکومت را بنا کرده بودند در این سرکوب خونین با سبعتی غیر قابل توصیف کشتار شدند و هزاران فدایی جان بدربرده از کشتار راهی تبعید شدند. آنچنانکه کینه و دشمنی علیه این جنبش با گذشت بیش از شش دهه از سرکوب خونین آن هنوز هم در ادبیات آغشته به توحش دشمنان این حکومت مردمی در ادبیات پست و دروغ و تهمت و جعل همچنان و بصورت گسترده ادامه داشته است. غافل از اینکه حقایق تاریخی را برای مردمی که تشنه ی آگاهی و شناخت است، برای همیشه نمی توان زیر آوار جنایت ها و تحریفات و دروغ ها دفن نمود.

مسلم است این جنبش دمکرتیک با تمام فراز و فرودی که داشته، بخشی از تاریخ مبارزاتی توده های محروم، دهقانان و کارگران و زنان و پیشروان مبارز و انقلابیِ جامعه ما در یک مقطع مشخص تاریخی ست. درسهای آموزنده ای دارد که ضرورت دارد جنبش های دمکرتیک ملی با رویکرد به تجارب ارزنده آن و منظور کردن برنامه های راهبردی در مبارزه برای رفع ستم ملی که ستمی است مرکب پاسخی متناسب با شرایط کنونی به مطالبات این جنبش داده باشند. 

بیست و هشت آذر ۱۳۹۳برابر با نوزده دسامبر ۲۰۱۴
روزبه کوراغلی