بیانیه بمناسبت جنبش اول ماه مه
گرامی باد
"اول ماه مه" روز جهانی کارگر. روز اول ماه مه روزی است که طبقه پرولتاریا،
پس از دوقرن سرکوب خونین توسط طبقات و قدرت مداران فرادست یعنی بورژوازی و یاران و
خادمان موقت و دانمی آن، توانست در یک مبارزه خونین، خود را از جایگاه یک طبقه
مشخص به حاکمان جهان تحمیل نماید. این روز، روز تولد طبقه ی نام آشنا ی پرولتاریا است.
طبقه ای که دیگر نه «درخود»، بلکه «برای خود» است. پرولتاریای نوین در روند
مبارزات تاریخی خود یعنی از زمانی که در کنار سایر اقشار و طبقات اجتماعی برای "آزادی"
خود و جامعه، از یوغ صاحبان سرمایه، نبردهای سرنوشت سازی را پیش برده بود، علاوه
بر اینکه به تجارب ارزنده ای در انقلاب صنعتی دست یافته بود، و نیز توانسته بود با
عبور از انقلابات انگلیس و فرانسه و انقلابات پرپیج و خم دهه سی قرن نوزده، با شناخت
از تزها و برنامه های رنگارنگ سیاسی، اقتصادی، تاریخی و فلسفیِ این دوران، به
ماهیت "یاران" نقاب دار خود یعنی گیزو ها و بلانکی ها و غیره که با بوسه
زدن به شلاق، یعنی آن نمایش تاریخی، و سپس با بوسیدن دست مترنیخ مرتکب خیانت شده
بودند، شناخت پیدا کند.
همین پرولتاریا
با حضور فعال خود در کمون پاریس، و درس آموختن از رویدادها و فجایع بعد از شکست آن،
نه تنها به ماهیت مدعیانی که رهبری جامعه را در سر می پروراندند، پی برد، بلکه
دریافت تزهای آن مدعیان، که اینک پس از شکست کمون در اسارتگاه ها و تبعیدگاه هائی
که خداوندگارشان در قلب اقیانوسها برای آنها تدارک دیدند، چه مفهومی دارد. بلانکی
ها و شرکا، معنای صلح اجتماعی و دولت سراسر خلقی و دموکراسی بورژوازی را زیر شلاق
محافظین خود در آن جزایر دور، همچون ناپلئون بنا پارت (اول) تجربه کردند و
دریافتند که گویا این سرنوشت محتوم همه آن خادمان و نوکران بورژوازی است که تاریخ
مصرفشان بسر رسیده است. پرولتاریا با کسب تجارب ارزنده آموخت که، در عبور از
تنگناها و لحظات حساس و پرپیچ خم مبارزه و
برای کسب پیروزی نه تنها باید صف سیاسی مستقلی داشته باشد، بلکه بدون اعمال قهر
مادی (قهر انقلابی)، و واژگونی نظام سرمایه داری و استقرار دیکتاتوری پرولتاریای
انقلابی، راه دیگری وجود ندارد. از سوی دیگر بورژوازی هم به تجربیات جدیدی در سرکوب
مبارزات طبقه ای که تاریخ رسالت رهبری جامعه را بدوش آن گذاشته است؛ دست یافته بود.
یکی از این تجارب برای طبقه حاکمه این بود که او دریافته بود که کار آمد ترین و
مؤثرترین وسیله در مبارزه با پرولتاریا رخنه در درون این طبقه و اشاعه تفکرات
انحرافی است. در این دوره، پردونیست که همان ادامه دهندگان آن ورشکسته های سیاسی بودند
شکل گرفت که به خدمت سرکوبگران و جلادان پیشنیان خود درآمده بودند. و اینک در مقام
مدیران و یا در موقعیت کارگران یقه سفید که در سازمان اجتماعی جامعه بکار گرفته
شده بودند، از ِقبل غارت سرزمینهای تحت مستعمره و کشورهای زیر سلطه، صدقه می
گرفتند. از این دوره به بعد است که سرمایه داری در درون طبقه کارگر منادیان و اجیر
شدگان متعهد پنهان و آشکار پیدا می کند. این "منادیان" در زمانیکه مارکسیسم
و جهانبینی علمی را به چالش می کشیدند ، جنبش "اول ماه مه " رخ داد.
پراتیک "شیکاگو" یکبار دیگر بر تجربه کمون پاریس صحه گذاشت. بورژوازی
جنبش پرولتاریا را بخون کشید، اما این کارگران که مسلح به تجربه ی
"کمون" بودند، کوتاه نیآمدند. گرچه این جنبش به پیروزی نهائی نرسید، ولی
با تمام وقایع تلخ و فجیعی که سرمایه داری در سرکوب آن مرتکب شده بود، دست آوردها،
خصوصأ دست آوردهای سیاسی و صنفیِ آن پیروزی عظیم برای جنبش بود. چراکه برای اولین بار در تاریخ، آنهم در کشوری که بردگی
امری عادی محسوب می شد، یک طبقه زیر دست اراده خود را به طبقات و اقشار فرادست
تحمیل کرده بود، و مهمتر اینکه با قانونی کردن آن، بورژوازی را ملزم به رعایت آن
کرده بود.
اما با وجود این تجربه بزرگ، پرودونیست ها همچنان در رد مارکسیسم
پافشاری می کردند. رد مارکسیسم، بمفهوم رد رسالت تاریخی پرولتاریا، و رد رسالت
پرولتاریا، یعنی تائید سرکوب جنبش های ملی در سراسر جهان از جمله در اروپا بود. جنبش ملی توده ها در اروپا و بالکان و روسیه و
بطور عموم در سراسر جهان توسط جلادان اتحاد مقدس از دهه سی قرن نوزده به شدت سرکوب
گردید. با سرکوب این جنبش، شرایط برای پرولتاریای این کشور بسیار خطرناک و سخت شده
بود. بورژوازی کشورهای متروپل که در این زمان شدیدا به ارتجاع پیوسته بود، پایگاه
مطمئنی برای کشورهائی چون لهستان و روسیه و دیگر کشورها گردید. اما سال ۱۸۴۸ و حضور شبح کمونیست در اروپا، زنگ خطر را
برای مرتجعین جهان از جمله انگلیس به صدا درآورده بود. از این زمان به بعد بود که
مرتجعین جهان از جمله فرانسه کمر همت به ریشه کنی
تأثیرات انقلاب فرانسه در کشورهای
جهان، بستند. روسیه این عضو اتحادیه مقدس، در ایفای نقشی که جهان سرمایه داری در استقرار
نظم جهانی به آن محول کرده بود، از همه مهمتر و فعال تر بود. این زمان در ایران
مصادف است با سلطنت ناصرالدین شاه و وزیر محبوب اش امیر کبیر. این شخصیت سیاسی یعنی
امیرکبیر به آن نحوی که بر همه معلوم است، از سر راه برداشته شد. اما زمانه یعنی
دوران بعد از سال ۱۸۴۸ با گذشته متفاوت بود. محو فیزیکی و یا آلترناتیوهائی مثل
جمال الدین اسد آبادی و افرادی از این قماش که ترشحات تفکرات تولستوئی و شرکاء
آنرا نشخوار می کرد، نمی توانست چاره ساز باشد. بی بضاعتی سرمایه داری در مبارزه
با جهان بینی علمی، ایجاب می کرد روش های دیگری بکار گرفته شود. پس چاره را در این
می دید که به میراث ناپلئون بناپارت متوسل گردد. یعنی بخدمت گرفتن مذهب و کلیسا، توامأ
با پلیس برای سرکوب خیزش و انقلاب مردم. از نظر ناپلئون، «سازمان کلیسای کاتولیک ...
نیروئی بود که نادیده گرفتن آن امکان نداشت ». او می گفت :"سرشت آدمیان چنان
است که دوست دارند خرافات را باور کنند. بهتر است که راه کلیسا را بروی آنها باز
کنیم تا بروند و به تعالیم مذهب ساختگی گوش دهند و اجازه ندهیم که زیاد فلسفه بافی
کنند". و استدلال می کرد، همانگونه که برای جلوگیری از ابتلای مردم به آبله
واکسن تلقیح می کنند.
از بُعد
روانشناختی توده ها و جامعه شناسی، دو مولفه مهم یعنی سرکوب و تحمیق، قوی ترین
تضمین برای کنترل است. این میراث ناپلئون بود که سرمشق مستشارالدولۀ برای نوشتن
کتابی بنام "یک کلمه، یا قانون" شد. که امروزه جمهوری اسلامی میوۀ آن
"تخم" است. نوشتن این کتاب مصادف است با لغو مناسبات سرواژ در روسیه اما
بدون اینکه موژیک به کشاورز تبدیل گردد. مناسبات فئودالی از نظر قانونی لغو گردید
اما تزاریسم پا برجا ماند، و خود را برای سرکوب جنبش های ملی در امپراطوری اش و
کشورهای همجوار، از اکراین گرفته تا خاور دور، از سیبری گرفته تا ولادی وستوک
آماده می کرد. علاوه بر این در کشورهائی همچون لهستان، اسکاندیناوی، مغولستان،
قفقاز، گرجستان، و ایران زیر سرنیزه قزاق روس و پلیس جنوب و ژاند ارمری سوئد که در
کنار ترکیه عثمانی حافظ منافع آلمان بود، قرار گرفت.
پرولتاریا
که در روز اول ماه مه ، مهر رسالتش را در رهبری مبارزات توده ها بر صفحه تاریخ حک
کرده بود، از درون دچار آفت پردونیسم است. جنبش کمونیستی در هیچ نقطه از جهان قادر
نبوده راه خروج از این بن بست را پیدا کند. همانطوریکه در بالا اشاره شد روسیه با
آن سیستم سرواژ و عقب افتادگی، توانست سرواژ را بصورت مهندسی شده بدون دغدغه لغو کند.
تنش های اجتماعی و جنبش ها در زیر سرنیزه تزار و سردرگمی جنبش کمونیستی، کاملا
قابل کنترل بود. انقلاب سال ۱۹۰۵، و انقلاب ۱۹۰۷ و در پی آن شورش ۱۹۱۰ سردرگمی
جنبش کمونیستی را به اسفناک ترین وجهی نشان می دهد. کار بجائی کشیده شده بود که
بخش عظیمی از روشنفکران، جامعه دهقانان را به صرف اینکه فقیرترین و "قاطع"
ترین و بیشترین جمعیت کشور را تشکیل می دهد، رهبر مبارزات انقلابی تصور کنند. از
سوی دیگر جریانهائی از درون سوسیال دموکراسی پیدا شدند که با تکیه به تز مارکس،
برای بورژوازی و حتی تزاریسم، مشروعیت تاریخی قائل بودند. این «جریانات سیاسی» عقب
ماندگی روسیه را دلیل و بهانه ای قرار دادند تا صف پردونیست ها را طولانی تر
نمایند. وضع آشفته سیاسی و مشخص نبودن صف پرولتاریا در مقابل گرایشات مختلف از
جریانات سیاسی از جمله رخنه کنندگان در صف جنبش پرولتاریائی، یکی از مسائل مهم
شکست جنبش ۱۹۰۵ و بدنبال آن جنبش ۱۹۱۰ در روسیه و کودتای استولیپین و سرخوردگی
توده ها از سال ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۲ گشت. این سرخوردگی زمینه بسیار مساعدی برای تز
انحرافی جریانهای سوسیال دموکراسی و بخصوص تز پلخانف شد. پلخانف ایست ها از آنجائی
که بر نظریه مارکس تکیه داشتند از پردونیست ها خطرناک تر بودند.
پلخانف
ایست ها با یک رویکرد آکادمیکی و به اصطلاح درک "مدرسی" از انقلاب دچار
اشتباه فاحشی شده بودند. در حقیقت آنها در پی آن بودند که رسالت تاریخی سرمایه
داری را ازلی و ابدی نشان دهند. تز آنها متکی به عقب ماندگی کشور روسیه بود. از
نظر آکادمیکی این موضوع بسیار درست است. برای نمونه با وجودی که در کشورهای هلند و
بلژیک وحتی اسپانیا گام های بزرگی در راه انقلاب صنعتی برداشته بودند ولی انقلاب
درکشوری انجام گرفته بود که هیچ یک از عوامل لازمه آکادمیکی برای انقلاب صنعتی را
دارا نبود. انقلاب صنعتی در جامعه ای به پیروزی می رسد که بورژوازی آن نه تنها حرفی
برای گفتن باید داشته باشد، بلکه باید بتواند حکومت کند. لازمه ی حکومت کردن در
ابتدا حل مسئله زمین است. یعنی کشاورزی باید بیشترین سطح تولید و بالاترین رادمان
را داشته باشد. از طرف دیگر، از چنان اقتصاد پررونقی باید برخوردار باشد که بتواند
انباشت لازمه را برای توسعه خلق کند، تا در پرتو آن بتواند تمام تضادها، تفاوتها و
عقب ماندگی های جامعه کهن را در تضاد بین کار و سرمایه خلاصه کند. البته در این
ارتباط گرچه در مقالات متعدد مسائل را توضیح داده ام، اما بصراحت باید گفت که، حق
تعیین سرنوشت ملی نمی تواند و اجازه ندارد مانع تحقق حق طبقه کارگر بر دیکتاتوریش
گردد. پرواضح است که اولی باید پشت سر دومی قرار گیرد. و گذشته از حق تعیین سرنوشت
ملی، حق طبقه کارگر در تحکیم قدرتش نیز وجود دارد، که در اینجا حق تعیین سرنوشت
ملی در تضاد با حق بالاتری قرارمی گیرد. یعنی حق طبقه کارگر بقدرت رسیده، در تحکیم
قدرتش.
حال با
این توضیحات مختصر، امروز مردم سراسر جهان و بخصوص پرولتاریا و پیشاهنگان راستین
آن یعنی کمونیستها به استقبال این روز می روند. و اگر سایر طبقات اجتماعی از جمله
بورژوازی و خادمان آنها فریبکارانه در این " بزرگداشت " شرکت فعال دارند،
بخاطر پشتوانه تاریخی این روز است، که ریشه در تاریخ جامعه بشری دارد. اما ماه مه که
مصادف با ماه اردیبهشت است، هم چون طبیعت خالق زیبائی های دیگری نیز هست. در یکی
از روزهای این ماه بود که پرچم سرخ پرولتاریا در سال ۱۹۴۵بر فراز کاخ رایشتاگ در
برلین، به اهتزاز درآمد، تا بشارت تولدی دیگری در قلب جهان "وحوش" باشد.
در شرایط حاضر که مشروعیت بورژوای در تمام زمینه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی و اخلاقی- در نزد عقب افتاده ترین
عناصر اجتماعی به زیر سئوال رفته است. و در شرایطی که هر روزه جهان شاهد درگیرهای
آشکار و روزافزون جناح های مختلف سرمایه و عمیق تر شدن تضادهای فی مابین
امپریالیست ها بر سر منافع شان در مناطقی از جهان و یا مسائلی است، نشانی بارزی از
وخامت اوضاعی را می دهد که دربیش از نیم قرن گذشته چندان سابقه ای نداشته است.
گرچه تردیدی نیست زمینه ی این جنایت ها، یاغی گری ها، تشدید اختلافات ملی و قومی و
فرقه ای و مذهبی، نسل کشی ها و تصفیه های اتنیکی در مناطقی که مزدوران بومی برای
این امر وظیفه مند شده اند، سازماندهی و هدایت جریانات تروریستی مذهبی و جریانات
باج بگیر غیر مذهبی که با دست زدن به ترور و ایجاد رعب و وحشت میان مردم، برای برون
رفت نظام سرمایه داری از بحران کنونی مهندسی و سازمان داده شده است، اما بعید به
نظر میرسد، خود سرمایه داری بتواند از این وضعیت راه حلی برای برون رفت داشته
باشد. جنگ و نسل کشی ائیکه در سراسر جهان از جمله در سوریه، عراق، یمن، سومالی،
لیبی، افغانستان، پاکستان، برمه، چین ، بنگلادش، اکرائین، و غیره و در مرزهای
روسیه جریان دارد، نمی تواند بارقه امیدی برای برون رفت از بحرانی باشد که امروز
جهان درگیر آنست. آتش این بحران در کنار مسائل سیاسی دیگر، از جمله اختلافات
کشورهای عضوء اتحادیه اروپا بر سر یونان و مسائل دیگر، و همینطور اختلافات فرانسه
و انگلیس که کشورهای محوری اروپا محسوب می شوند، در مورد مسائل جهانی، مسائلی که
بر سر آفریقا، آمریکای لاتین، چین و بالاخره مسائل خاورمیانه و غیره درجریان است،
تصویری که از وضعیت بدست می دهد، و با نیم نگاهی به شعارها و یا برنامه های سازمان
ها و احزاب مختلف در هر یک از این کشور، که با شور و هیجان برای فریب مردم براه
انداخته اند، حتی برای خودشان نیز معلوم گشته است عمر این فریبکاری ها چندان طولی
نمی کشد. از این روست که این جهانخواران متوحش به هراس و وحشت افتاده اند. و توله
سگ وار بدنبال هم راه افتاده اند تا مسائل را به سرانجام برسانند. هراس این جهان
خوران را از زبان نوکران شان نظیر جمهوری اسلامی و مزدوران قلم بدست شان می توان بخوبی
مشاهده کرد. هراس از "سر خ"، سرخی که دارد زردی آغشته بخود را که از
آغاز انقلاب ایران بدان آغشته شده بود، آهسته اما پیوسته از خود می زداید.
ارمغانی که "اول ماه مه " یعنی اولین
جنگ طبقاتی با برنامه و استقلال پرولتاریا برای آزادی بشریت از قید "وحوش
متمدن" به مبارزین کمونیست ارزانی داشت، تحقق بخشیدن آرمانهای دروغین بورژوای
است. از این زمان به بعد است که پرولتاریا به تجربه دریافت که آزادی اش از بردگی
نوین در گروه آزادی تمام بشریت از ستم اقتصادی، فرهنگی، جنسیتی و عقیدتی و غیره است.
شاید دیگر لازم نباشد تاریخچه این حادثه ی مهم تاریخی و زمان و مکان آنرا مجددا
تکرار کنیم . مسلم می دانم که لااقل تمام روشنفکران و فعالان جنبش کارگری و حتی
عقب افتاده ترین قشر طبقه کارگردر سراسر جهان، اگر از پیام این جنبش به جامعه بشری
و رسالتی که تاریخ از آن زمان به بعد بر دوش طبقه کارگر نهاده است، اطلاع کافی
نداشته باشند، مسلم است حکایت و روایتی که بورژوازی و سایر طبقات اجتماعی به انواع
مختلف از جمله از طریق کتاب های درسی در اختیار جامعه گذاشته است، ما را از شرح
واقعه و تاریخ و محل آن بی نیاز می سازد. و اما مضحکه تاریخ این است که در
بزرگداشت این روز مانند روز بزرگداشت "زن" یعنی روز 8 مارس ، که ارمغان
جنبش پرولتاریا برای بشریت است، دشمنان بشریت یعنی بورژوای از خود بیشتر "شور
و هیجان" نشان می دهد. گویا فراموش می کنند که از زمان پیدایش جامعه مدرن
یعنی از همان آغاز انقلاب صنعتی در قرن شانزدهم تا تولد پرولتاریا، بعنوان یک طبقه
برای خود و نه در خود، این منادیان آزادی و حقوق بشر، نه تنها دهقانان و محرومان
بجا مانده از جامعه کهن را با بیرون راندن از سازمان اجتماعی کار، به طفیلیِ جامعه
مبدل می کردند، و یا مانند ایرلندیها و لهستانی ها و چینی ها و بومی های قاره
آمریکا و یا سیاهان افریقا به برده گی می کشاندند، طبقه کارگر این بردگان نوین و
تولید کننده "نعم" مادی، تا آنموقع که هنوز به بلوغ نرسیده بود، وسیله ای
در دست بورژوازی برای تسویه حساب این طبقه با بقایای جامعه کهن قرار می گرفت.
زنده باد جنبش اول ماه مه
پرتوان باد مبارزات متحد طبقه کارگر جهانی
روزبه کوراغلی
سی آپریل ۲۰۱۶ برابر با یازده اردیبهشت ۱۳۹۵