دورانهای سرنوشت ساز لحظات بی بازگشت
است!
بمناسبت کشتارهای دهۀ خونین شصت
سرکوب انقلاب مردم ایران و کشتارهزاران زندانی سیاسی و
عقیدتی توسط جمهوری اسلامی، نه نقطه آغاز، و نه مرز پایان بر این جنایت ها و شناعت
ها است. تابستان خونین شصت هفت، اوج درندگی و سبعت جمهوری اسلامی این جنایتکارترین
و تبهکارترین مکمل نظام سرمایه است. تاریخ دهشتناکی که فجایع خونین سالهای قبل و
دوران نه چندان دور سیاه پهلوی را بر بسیاری، که چندان با حقایق تاریخی آشنا
نیستند، به پرده ی محاق برده است. در چنین وضعیتی گرامیداشت یادمان این کشتارها
نمی تواند صرفأ به افشاگری جمهوری اسلامی، اندک تشری به نظام سرمایه داری و
یادآوری این فجایع محدود شود. گرچه افشاء جنایت های کل نظام جهانی و این حکومت
پلید برآمده از آن برای روشن کردن اذهان بی اطلاع جامعه لازم و ضروری است، اما کل
مسئله نیست. اگر معتقدیم وضعیت امروز محصول شرایط گذشته بوده، و شرایط امروز آینده
را بنا خواهد نمود، پس مسئولیت داریم به تحلیل مشخص از شرایط مشخص بپردازیم.
بررسی و تحلیل کشتارهای دهه خونین شصت و اینکه چرا به
یادآوری گذشته نیاز داریم، بدین خاطر است که اولأ از تجربیات گذشته درس آموخته
باشیم و این آموزه ها را پرتوی سازیم برای امروز و راه آیندگان. ثانیأ ضعف ها و
دلایل ناکامی ها را بشناسیم و به نقد بیرحمانه برآنها برآییم. تنها با این رویکرد
است که انسان تاریخ ساز با مسئولیت خویش آشنا میشود، و در جهت رشد و تکامل سازمان
فکری خود بر میآید. تاریخ مبارزات گذشته بارها اثبات کرده است، آن تفکری می تواند
نقش تعیین کننده در تعالی حرکت تاریخ و دورانهای سرنوشت ساز ایفاء کند که از
انسجام عملی و دانش آگاهی برخوردار باشد، که ثمره ی جهان بینی علمی است. در خارج
از این خصوصیات، آنچه انجام پذیرد اگر نگویم جز رفع تکلیف است، حداقل مسئولیت
تاریخی را بر نمی انگیزد. در اینجا ضروری می بینم به موضوع برخورد با جانیان این
کشتارها در حدی که چهارچوب بحث اجازه می دهد، بپردازم. چرا که برداشت انتزاعی،
متدولوژی عدالت را در نزد بسیاری از افراد و جریانات دچار ناروشنی و ابهام نموده
است. و چنین پنداشته می شود، هدف این ایده انتقام و تقاص است. منشاء این تفکر
پوسیده و غلط چیزی نیست جز رسوبات بجا مانده از فرهنگ نظام سرمایه داری و مذهب که
تمام خصوصیات ضد انسانی و توحش را در خود جای داده است. ظاهرأ اینگونه برداشتهای
نادرست عده ای ناآگاه را همراه خود نموده است. اما روند تحولات اجتماعی بگونه ای
نیست که ناآگاهی ها و فرصت طلبی ها امکان استتار پیدا کنند. مسئله ی کشتارهای سی و
اند سال رژیم نه امر شخصی بلکه در ادامه ی سرکوب انقلاب صورت گرفته است، و موضوعی
است دقیقأ مرتبط با انقلاب. برخورد بدان نیز فقط در چهارچوب قدرت سیاسی طبقه کارگر
امکان پذیر است.
فلسفه انقلابی که متکی به قدرت اکثریت جامعه، یعنی توده های
کارگر و زحمتکش است، برانداختن ماشین دولتی و دستگاه سرکوب آنست، و دفن پلشتی ها و
چرک و خون که در اشکال مختلف توسط این نظام اعمال شده است. این انقلاب نمی تواند،
با پرچم طبقه کارگر به گرداب افکار آنارشیستی بیافتد، که هدفی جز اخلال در امر
انقلاب ندارد. توده های آگاه نه تنها از مبارزات تاریخی سرزمین شان اطلاع دارند،
بلکه از جنایت های سوسیال دمکراتهای اروپا در همدستی با فاشیزم و منشویک های دوران
قبل از انقلاب اکتبر نیز بخوبی آگاهند. همچنانکه به جنایت های کودتاچیان شیلی و
آرژانتین، یونان و ترکیه و غیره و نتایج دادگاههای بین الملی از محاکمات صوری آنان
واقف هستند. در این انقلاب که برنامه های خود را از دل جنبش و بر پایه ی آموزه های
سوسیالیزم تدوین می نماید، اگر رهبری جنبش، تعرض نظامی را در برنامه های تاکتیکی
خود قرار می دهد، این تاکتیک صرفأ جهت تسریع امر انقلاب است، که بصورت تعرض سیاسی
در اشکال مختلف توسط توده های کارگر و زحمتکش پیش برده می شود. این تعرض نظامی
تمایزات و تفاوتهای آشکاری با اسلحه بازی و ترور دارد، که امروز برخی جریانات در
تلاشند به آن نام مبارزه مسلحانه بدهند.
اما زمینه ها و یا بهتر است بگویم سنگرهای پوشش داده نشده
در قبل از قیام که منجر به شکست انقلاب شد، و فرصت را به خمینی جنایتکار و دارو
دسته آن مهیا کرد تا آن جنایات هولناک را مرتکب شوند، کدامین بودند. اهداف و
برنامه های انقلاب تا چه درجه ای متکی بر جهان بینی علمی بود، که نتوانست شور
انقلابی را به شعور انقلابی و آرمانگرائی را به آرمان خواهی مبدل نماید، تا بدینوسیله
با کاردانی و بکارگیری تاکتیک های انقلابی از این طوفان عبور کند. عنصر آگاهی
چگونه توانست مشت گره کرده ی مردم را در برابر حکومت وابسته به امپریالیزم و فاسد
شاه به پیروزی برساند، اما در کوتاه زمان و در یک توطئه سازمان یافته و برنامه
ریزی شده، شاهد قدرت گیری جنایتکاران جدید شد. جنایتکارانی که قدرت ارتجاعیِ
امپریالیزم را زیر پرچم وهم آلود دین و مذهب و خرافات پوشش داده بودند، تا اینبار جنایات
سرمایه را با فرامین آسمانی پیش ببرند. آن احساس مسئولیتی که در افکار روشنفکران و
آزادیخواهان و کارگران و زحمتکشان آگاه و انقلابی، برانگیخته شد، تا در برابر
رژیمی قرار گیرند که حتی با شقی ترین شکنجه ها و کشتارها و برپا کردن چوبه های دار
نتواند مبارزه و مقاومت را درهم شکند، چگونه توانست از شعارهای پوپولیستیِ خمینی
جنایتکار عبور کند، و منافع انقلاب را از توطئه ها و دسیسه های ضد انقلاب تشخیص
دهد. اگرچه بسیاری از این جانفشان راه انقلاب، با تاریخ مبارزات و انقلابات
پرولتاریای جهان و حتی با تاریخ مبارزات سرزمین خویش چندان آشنا نبودند. پس دلایل
شکست انقلاب و به یغما رفتن دست آوردهای قیام چه بود.؟
بحث بر سر یک شورش و یا یک حرکت خودبخودی نیست. مفهوم
انقلاب در هیچ کدام اینها تجلی نمی یابد. شکست انقلاب را نمی توان فقط در همکاری
حزب توده و جریان اکثریت که به بخشی از بازوی سرکوب ضد انقلاب تبدیل شده بودند و
یا توطئه آشکار امپریالیست ها، که هر دو عامل نقش مهمی در نابودی انقلاب ایفاء
کردند، توضیح داد. و همچنین با گرایش غالب مذهب در میان توده ها، که افراد و
جریاناتی مدام بر روی آن تاکید می ورزند. اگر چنین باشد، پس نقش نیروی محرکه
انقلاب و آنهائیکه که باصطلاح خط و مرز خود را با ضد انقلاب و حامیان امپریالیستی
آن روشن کرده بودند را چگونه می توان توضیح داد. سرنگونی سلطنت، تشکیل شورای
کارگران نفت و شوراهای ترکمن صحرا و سنندج محصول حرکت بخودبخودی و اراده گرایانه
نبود. گذشته از آن دین و مذهب و منادیان و مبلغین شیاد و حیله کار آن، این
مدافعین استبداد و استعمار و جنایت، اولین بار نبود که توسط نظام سرمایه داری
بمثابه ابزار سرکوب بر علیه انقلاب بخدمت گرفته می شد. این حیله و ترفند را
ناپلئون بنابارت که هیچ تعلقی به مذهب و کلیسا نداشت زمانی که مردم دست به شورش
زدند، بکار بست. او معتقد بود «تا زمانی که کلیسا و مذهب می تواند در تحمیق توده و
فرمانبری آن از حاکمیت مفید واقع شود، باید از این ابزار گمراهی سود جست.»
همین توده ها صلاحیت و قاطعیت انقلابی خود را در پیروزی
قیام بهمن ۵۷ و سرنگونی رژیم شاه که در تحمیق
توده ها از هیچ کمکی به مبلغین مذهبی کوتاهی نکرده بود، به اثبات رسانیده بود.
فتوای خمینی این جورثومۀ امپریالیست ها، یک روز مانده به پیروزی قیام که می گفت من
حکم جهاد نداده ام، چیزی جز هراس و وحشت از گسترش آتش انقلاب نبود، مردم نشان داد
نه اسیر خرافات و مذهب است و نه با فرامین خمینی شیاد از ادامه حرکت باز می ایستد.
همچنانکه به موعظه های بازرگان و طالقانی و غیره گوش فرا نداد. شکست انقلاب به خلاء
سازمان انقلابی طبقه کارگر و رهبری انقلابی برمی گردد. این خلاء باعث شد عده ای باصطلاح
روشنفکر که نه از تضاد کار و سرمایه فهمی داشت و نه از تضاد بین امپریالیست ها، تضاد
خلق با شاه را که اینک سرنگون شده بود، هدف نهائی انقلاب معرفی کند. و به مردم
حقنه کنند، انقلاب پیروز شده است و انقلاب را باور کنید. این سنگر خالی برای
امپریالیست ها و ضد انقلاب روزنه ای باز کرد تا انقلاب توده ها با وضعیت تراژیکی
به نابودی کشیده شود. وگرنه در گذشته نیز همانند مقطع حساس انقلاب مشروطیت، در
دوره ای که عقب ماندگی های تاریخی و مناسبات نظام فئودالی فقر سیاسی، اقتصادی،
اجتماعی و فرهنگی را بصورت اسفباری بر جامعه تحمیل نموده بود و در شرایطی که از سه
جبهه ی ارتجاع داخلی و خارجی مورد یورش بود، همین مردم توانست با هدایت رهبران
آگاه و کاردان، انقلاب شکست خورده را به پیروزی برساند، و خواسته های خویش را به
استبداد و ارتجاع تحمیل نمایند. باید به قدرت توده ها باور کرد و به آنان عشق
ورزید تا بتوان در دل شان نفوذ کرد. همانگونه که پیشگامان جنبش نوین کمونیستی ایران در
تاریکترین دوران سیاه پلیسی در پیش گرفتند و با آن نیروی انگشت شمار موتور انقلاب
را به حرکت درآوردند.
دورانهای سرنوشت ساز لحظات بی بازگشت است. جنبشی می تواند
از طوفانها و سیل حواث آن با پیروزی عبور کند، که استراتژی انقلابی و سیاست
راهبردی آن از حمایت اکثریتیِ توده های کارگر و زحمتکش برخوردار باشد. این جنبش
زمانی قادر است به تغییرات بنیادین در جامعه دست بزند، که قدرت خود را از شوراها
کسب کرده باشد. این شوراها نه ساخته و پرداخته ی احزاب سازشکار و نقاب بر چهره و
پرچم دار خرده بورژوازی، که بنا به موقعیت متزلزل اقتصادی این قشر با دست چپ و صد
البته بدروغ پرچم طبقه کارگر را بلند کرده اند و با پای راست در خوان سفره ی
سرمایه داری اطراق نموده اند، بلکه از درون خود طبقه که اکثریت جامعه را تشکیل می
دهد و در بطن جنبش شکل میگیرد.
شرایطی که جنبش انقلابی ایران امروز با آن روبروست تفاوت
های آشکاری در مقایسه با گذشته دارد. اگر در مقاطعی سنگینی مبارزه بر دوش پیشروان
انقلابی بود، امروز به سبب رشد فکری در بخش وسیعی از جامعه، خصوصأ در جنبش کارگری
و دیگر اقشار زحمتکش، از زنان و مردان آزادیخواه و انقلابی گرفته تا جوانان، بدون
اینکه ترسی از شنکنجه و کشتار و اعدام و حبس های طولانی در دل راه بدهند، درگیر
کار مطالعاتی و مبارزه هستند. طبیعی است در شرایط سرکوب و ارعاب بخش وسیعی هنوز
نتوانند از گرفتارهای مکاتب انحرافی و آلوده به تعفن لیبرالیسم و مذهب و عرفان
خلاص شوند، اما کدام توده است دچار اشتباه و انحراف نشود، در شرایطی که خرده
روشنفکر جامعه، اخبار برگرفته از مدیای سرمایه داری را بنام تحلیل جا می زند. بی
بضاعتی سیاسی، نظری و فکری باعث شده است وظایف اصلی سازمانها و جریانات سیاسی، جای
خود را به خرده کاری ها و روش های تقلید گرایانه بدهد. بنام دفاع از کارگران،
کمیته های کارگری زده می شود، که در مواردی زیر پوشش این کمیته ها و به بهانه کمک
مالی به خانواده کارگران زندانی از مردم اخاذی شده است. زیر ردای لیبرالیسم شعار
سوسیالیسم داده می شود، دیکتاتوری پرولتاریا هم ردیف دیکتاتوری سرمایه داری معرفی
می شود. بر علیه سانسور سخن رانده میشود و مطلب نوشته می شود، اما خود، به
سانسورچیان متبحری تبدیل شده اند. بنام دمکراسی و حق تعیین سرنوشت، مبلغ جریان پ ک
ک و شاخه های اقماری آن می شوند، جریانی که نه تنها امروز متحد منطقه ای
امپریالیزم امریکا وغرب و روسیه شده است، بلکه از گذشته و با استفاده از امکانات
مادی و معنوی حکومت های سوریه و جمهوری اسلامی وظیفه ی نگهبانی از مرزهای این دو
حکومت را متقبل شده بود. حال آن افراد و جریاناتی که افتخار دارند در آن مقطع
سرنوشت ساز، یعنی همان زمانی که رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی قدرت خود را تثبیت
نکرده بود، دست به اسلحه نبردند، پرونده
مبارزه مسلحانه را به تاریخ سپردند و جنبش چریکی پیشگامان فدائی را ماجراجوئیِ عده
ای جوان معرفی می کردند، مگر نه این بود که در دالان های تاریک بدنبال افراد برای ایجاد
رابطه و یا مذاکره با رژیم برآمدند. امروز چگونه است از عملیات پ ک ک، که تاکنون
حتی یک عنصر اصلیِ رژیم را مورد هدف قرار نداده است، چه رسد به مبارزه در جهت
منافع مردم، و رهبران آن علنأ اعلام می کنند از هر کشوری که پیشنهاد کمک داده شود،
می پذیرند.! بنام باصطلاح مبارزه مسلحانه در دفاع از آن برآمده اند. «در اینجا
باید تاکید کنم هیج فرد و جریانی این اعتراف آشکار رهبران این جریان را نمی تواند،
با دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک اثر معمار کبیر
انقلاب اکتبر توجیه نماید، چرا که آن تزهای لنین بحث دیگری است و اینجا مجال پرداختن به آن
نیست.»
آیا تضاد عمده ی زحمتکشان و محرومان خلق کرد، فقط تضاد خلق
با حکومت های سرکوبگر ترکیه است. و یا تضاد اصلی کار و سرمایه است، که چنین
محرومیت ها و جنایت ها را بر این خلق و زحمتکشان و محرومان دیگر خلقها اعمال نموده
است. اگر "بفرض" گفته ی شما درست باشد، آنموقع رابطه ی این تضاد را با
سازشهای این جریان که از سالهای اواخر دهه هشتاد بدنبال آن بوده است، چگونه می
توانید توضیح دهید. و چرا امریکا و غرب در دهه نود وقتی عبداله اوجالان بدنبال
میانجی برای پایان دادن به مسئله پ ک ک، با دولت ترکیه، و نه «مسئله کرد»، که
بهانه ای بیش برای کسب موقعیت این جریان بورژوا ناسیونالیست نبوده است، آنموقع هیچ
کشوری حاضر نشد، به او پاسخ دهد. این در حالی بود که در آنموقع ده ها روستای
کردستان توسط ماشین نظامی حکومت با خاک یکسان شد، جشن نوروز مردم با توپ و تانک بخون
کشیده شد، و صدها هزاران مردم محروم منطقه آواره شدند. و در وضعیت اسفبار معیشتی برای
یافتن لقمه نانی به لشگر کارگران ارزان تبدیل شدند.
حماقت محض است اگر کسی تصور کند، آنروز یاغیان غرب در راس
آن امپریالیزم امریکا از وقوع این جنایات بی خبر بودند. اتفاقأ بر عکس، آنان با
طرح و برنامه و به بهانه جنگ سرد مخرب ترین سلاح ها را در اختیار دولت ترکیه قرار
دادند تا این کشتارها صورت بگیرد. این سرکوب در ادامه ی جنایاتی بود که از دهه شصت
میلادی بتوسط کودتاچیان و با همدستی تبهکاران مذهبی تحت رهبری فتح اله گولن ها، برای
نابودی جنبش انقلابی ترکیه شروع شده بود، و کمونیست ها اولین هدف این ترورها و
کشتارها بود. دلیل کاملا روشن بود، ترکیه بعنوان
هم پیمان منطقه ای امپریالیزم و عضوء ناتو، باید سیاست نظم نوین جهانی را در زیر
خاکستر این جنایت ها باجرا می گذاشت. این سیاست اجرا شد و استثمار نوین با لشگر
مزد بگیران بی مزد جان گرفت. امروز بسیاری از دولت های منطقه برآنند نظام اقتصادی آنرا
الگوئی برای اقتصاد خود سازند. و حالا باید از متحد قابل اعتماد شان، یعنی پ ک ک
بنام جنگ با داعش برنامه ها و اهداف مهندسی شده ی نظام را پیش ببرند. داعش که از
دست آوردهای جنایات آمیز خودشان در عراق است، در شرایط فعلی کارسازترین ابزاری است
که توانسته اند با راه اندازی و تجهیز آن، منطقه خاورمیانه و افریقا را که از غنی
ترین منابع و ثروتهای زیر زمینی و لشگر نیروی کار ارزان برخوردار است، به آتش و
خون بکشند. این جنایت آفرینیِ امپریالیست ها چه اهدافی را می تواند دنبال کند، جز
اینکه به بهانه مبارزه با داعش، به ماهیت تروریستی خود پرده استتار بکشند، از بروز
جنبش های انقلابی در منطقه جلوگیری کنند، زمینه های تاراج ثروت ملل منطقه را برای
دراز مدت فراهم کند، و از آوارگان این جنگ و ترور بردگان بی مزد سرمایه داری را
تامین کنند. و در آخر امر سیاست اقتصادیِ نئولیبرالیزم را در این کشورها که باید
ویران و مجدد ساخته شود، پیاده سازد. همان گونه که در شیلی حکومت مردمی سالوادور
آلنده و هزاران آزادیخواه و کمونیست را با فاشیزم پینوشه بخون کشید و دکترین
اقتصادی مکتب شیکاگو را پیاده نمود. و همچنان که تنور جنگ بین خمینی و صدام، را
گرم کرد تا جنبش انقلابی ایران را بخون کشید. این جنگ فقط برای خمینی حیوان نعمت
نبود، بلکه به ارباب یاغی نیز امکان دیگری آفرید تا با فروش سلاح به این رژیم، ضد
انقلابیون کنترا در نیکاراگوا را با پول این تسلیحات بر علیه ساندیستها و مردم محروم
این کشور تجهیز و مسلح نماید.
این افراد و جریانات شاید هنوز هم همانند دوران شکست انقلاب
به تضاد امپریالیست ها در تقسیم ثروت ملل جهان چندان توجهی قائل نباشند. و فجایع
جنایت آمیز خاورمیانه و دیگر نقاط جهان را که به آوارگی و کشته شدن میلیونها انسان
از زنان و کودکان گرفته تا سالخوردگان و جوانان منجر شده است، با مسائلی همچون
دمکراسی، حقوق و بشر، مسئله ملی، دیکتاتوری، فاشسیم و تروریسم از نوع داعشی مرتبط
بدانند. برگردیم به تاریخ ببینیم فاشیسم و دیکتاتوری و تروریسم چگونه و چرا بوجود
آمد، و در پیشبرد سیاست ها و اهداف نظام سرمایه داری چه مسئولیتی را برعهده گرفتند.
دمکراسی و حقوق بشر سرمایه داری در نیم قرن گذشته کدام آوار این نظام را بکنار زده
و حقایق را برملا نموده است. سازمان باصطلاح ملل و عفو بین المل که هر از گاهی با
انتشار بیانیه ای علیه جمهوری اسلامی، دل برخی افراد و جریانات و سازمانهای حقوق
بشری ایرانی را شکرآب کرده است، کدام اقدام عملی را بر علیه جنایت های این رژیم تبهکار
و حکومت هائی از نوع عربستان سعودی بکار گرفته است. امروز پاپ فرانسیس همچون اسلاف
خود خواهان پایان نظام های ایدئولوژیک شده است. این فریبکار شیاد این درخواست را
در کجا و برای پایان دادن به کدام ایدئولوژی مطرح می سازد. او که در کنگره امریکا،
این کشور را مهد آزادی و دمکراسی معرفی می کند و با تشویق و استقبال هارترین و
متوحش ترین نمایندگان جهان سرمایه داری مواجه می شود، نه از پایان ایدئولوژی
سرمایه داری و مذهب، که باعث نابودی جهان بشریت شده است. بلکه از تعطیلی ایدئولوژی
مارکسیزم سخن می راند. او که در گذشته با کودتاچیان آرژانتین در سرکوب آزادیخواهان
و انقلابیون همکاری کرده است، از میراث داران قبلی خود یعنی همان پروردگاران
واتیکان این همدستان جنایت های نظام سرمایه داری، با افتخار تجلیل می کند. از
تجاوزهای جنسی کشیشان با بی تفاوتی عبور می کند، و فرمان می دهد که کشیشان می
توانند زنانی که سقط جنین می کنند، ببخشند. هدف این یاوه ها اگر قدیس نمودن
فرمانروایان واتیکان و کلیسا ها، این ابناء تباهی توده ها نیست، و اگر دفاع آشکار
از ایدئولوژی مذهب نیست، پس چیست.؟ این موعظه ها و فریبکاری ها برای گوش محرومان و
زحمتکشان چندان غریب نیست. خمینی این حیوان مسلمان نیز در سال شصت و هفت پس از
آنکه فرمان کشتار هزاران زندانی کمونیست و آزادیخواه را صادر کرد به رهبران
رویزیونیست روسیه از این موعظه ها می خواند. او نیز ادعا می کرد ایدئولوژی اسلام
بر اندیشه ی کمونیسم پیروز شده است. همانگونه که امپریالیست ها وقتی توانستند بوسطه
ی فاشیزم، لیبرالیزم را از خطر کمونیزم نجات دهند، از بالای ویرانی هائی که بوجود
آورده بود، مرگ کمونیزم را در ناقوس می دمیدند. اما سئوال اینست، اگر کمونیزم مرده
است، و سرمایه داری یکه تاز جهان گشته است، پس دلیل این اتحادهای پلید و نامقدس
مذهب و سرمایه داری در مقابل کیست و اینهمه هراس و وحشت جنایت و کشتار برای چیست.
یاد تمام جانفشان راه آزادی و سوسیالیزم گرامی
باد
روزبه کوراغلی
پنجم اکتبر ۲۰۱۵ برابر با سیزدهم مهر ۱۳۹۴