کشتار وحشیانه ی مردم بی گناه فلسطین از کودکان خردسال گرفته تا زنان و مردان پیر و جوان، بدون کوچکترین واهمه و ترس از اینکه افکار جامعه جهانی این توحش و سبعت را چگونه برای تاریخ بازگو خواهد کرد، همچنان و در نظاره گری جامعه بین الملی و شنیع تر از آن تحت حمایت دولت های سرمایه داری و سکوت باصطلاح مدافعان آن که خود زنجیر سرسپردگی بر گردن دارند، ادامه دارد. دیگر قلب سگ متعفنی چون گلدا مایر نباید از زاده شدن کودک فلسطینی بلرزد، چون اوباما، این حیوان مسلمان زاده به نیابت از مذاهب مسیحیت و اسلام و یهودی و در مقام سرکرده ی امپراتوری سرمایه، قویأ و قاطعانه تر از اسلاف خود برای جبران جنایات نازی ها، به دفاع از کشتار تمام عیار مردم فلسطین برخاسته است. اگر برای هولوکاست جرم، "یهودی" بودن بود، در غزه جرم فلسطینی بودن است. با این تفاوت که هولوکاست محصول کشمکش و نزاع امپریالیست ها بود ولی در فلسطین کسانی کشته می شوند که هرگز نه تنها در هیچ نسل کشی شرکت نکرده اند، بلکه تاوان جنایاتی را می دهند که حتی ناظر بر آن هم نبوده اند.
جنایات سازمان یافته ی این دولت «دمکراتیک» سرمایه، زمانی قابل فهم است که واقعیت های تاریخی در ارتباط با مسئله "یهود"، و خصوصأ پدیده ی «دولت - ملت» سازی بر اساس دین و مذهب و دیگر شاخصه هائی که متدولوژی جهان سرمایه داری در این ارتباط، بر آن تاکید و عمل می نماید، برای ما روشن گردد. وقایع و تحولات تاریخیِ بعد از انقلاب صنعتی در اروپا که زمینه های فروپاشیِ فئودالیزم و اضمحلال امپراتوری ها را بدنبال داشت، موجب شد روح استقلال طلبی در میان ملت هائی که با فتوحات بیرحمانه ی امپراتوری ها به زیر سلطه درآمده بودند، اوج بگیرد. اما این مبارزه و روح استقلال طلبی به دو دلیل اساسی نتوانست بر مبنای خواست و اراده ی کارگران، مزدبگیران و زحمتکشان این سرزمین ها پیش برود. ۱- ایدئولوژی مخرب طبقه حاکم بدلیل حفظ مضمون و ماهیت اش که در شکل جدید بصورت نهفته و ناشناخته پدیدار شده بود، توده ها را قادر نمی ساخت به حسب داشتن آگاهی سطحی و کاذب، به شناخت تضاد اصلی (تضاد طبقاتی) دست پیدا کنند. ۲- اکثر این جنبش ها بدلیل دنبال کردن منافع بخش اقلیت جامعه، آن هم نه بر اساس خواست طبقاتی، قادر به پیشبردن خواسته ها و اهداف و منافع اکثریت عظیم جامعه نبودند، و اساسأ اهداف و برنامه ها نیز چنین نبود. روی این اساس تمام تحرکات از این نوع، همواره در خدمت منافع اقلیت عمل نموده است. خصلت غیر طبقاتی، رهبریِ ضعیف، فقدان همبستگیِ سراسری، بی بضاعتی از دانش و آگاهی طبقاتی و عدم آشنائی به سیاست ها و مناسبات جدیدی که بورژوازی در حال بست دادن و گسترش آن بود، مسیر این جنبش ها را به همان سمت هدایت کرد که رقابت های اقتصادی و ضرورت های تکوینیِ نظام سرمایه داری ایجاب می کرد. این وضعیت در شرایطی بود که بورژوازی به یمن انقلاب صنعتی بنیان های پوسیده ی نظام قبلی را با تحولات و پیشرفت های عظیم صنعتی و تولیدی درهم کوبیده بود. اما به همان اندازه که نظام پشیرفت هائی را حاصل کرده بود، نحوه و شکل استثمار نیز بیرحمانه تر و عریان تر شده بود. رقابت آزاد، سازمان های سیاسی - اجتماعی متناسب با شرایط خود را پدید آورده بود و با تکامل بخشیدن به ابزار تولید و هموار کردن تسهیلات انتقال کالا، تولید و مبادله از چهاچوبهای ملی و منطقه ای، به وجه فرا ملی و جهانی در حال تبدیل شدن بود. بورژوازی با تمرکز وسایل تولیدی، میلیونها روستائی محروم و دهقان و کشاورز بی بضاعت را به صفوف مزدبگیران و کارگران شهری کشیده بود تا انسان را با نازلترین بهاء همانند کالای مصرفی، از ارزشها، عواطف و احساسات و محیط طبیعی خویش بیگانه نموده، بخدمت بگیرد. تحت چنین شرایطی است که جنبش های اقلیتی و غیر طبقاتی دو راه بیشتر ندارند، یا باید محتوا و بنیانهای فکری خود از دانش و آگاهی طبقاتی غنا ببخشند و برای تحقق تحول بنیادین که جز انقلاب نمی تواند باشد، به صف طبقه کارگر ملحق شوند، یا اینکه شرایط نظم موجود را بپذیرند و در آن به تحلیل روند. مشخص است، در هر جنبشی و حتی جریانات احزاب و سازمانهائی که بدرست یا نادرست خود را متعلق به این جنبش ها معرفی می کنند، انتخاب مورد اول نیازمند حداقل های رشد سیاسی و دانش طبقاتی در لایه های پایینی جامعه است. دلیل این امر با توجه به تجارب تاریخی کاملأ روشن است، جنبش ها و همینطور جریاناتی که قائم به تصمیم بالائی ها هستند، بیشتر در خطر سازش و حتی نابودی قرار می گیرند تا جنبش هائی که متکی به تصمیمات آگاهانه در لایه های پایینی هستند. گذشته از آن، تاریخ مبارزه ی طبقاتی به ما آموخته است، هر آن تئوری انقلابی در میان مزدبگیران کارگران با رشد همراه بوده، اضمحلال بورژوازیِ نیز جدی تر شده است. تحت چنین شرایطی اپورتونیست های بی بضاعت از تئوری و رویزیونیست های فاقد وجدان طبقاتی با دست زدن به تحرکات وسیع و بسیج محرومان در گرد شعار صلح طلبی ( سازش طبقاتی)، فریبکارانه با علم کردن پرچم "سوسیالیزم" اما به حقیقت پرچم بورژوازی، به یاری بورژوازی ضد انقلاب شتافته اند و مسیر جنبش را در امتداد منافع طبقه حاکم به انحراف کشیده اند. تمام این مسائل نشان می دهد، اولأ رها شدن از بند قیمومیت و اسارت نمی تواند بدون رها شدن از زنجیر بردگی نظام مزدوری و استثمار متحقق شود. ثانیأ تا زمانی که نظام سرمایه داری برقرار است و رهبری جنبش بدست خود طبقه نیافتاده است و طبقه دشمنان خود را از مدافعین واقعی خود تمیز نداده است، در اینصورت چه سرباز اپورتونیست ها و ریوزیونیست ها باشد و چه بدون واسطه سرباز بورژوازی، سرنوشت اش همان خواهد بود که بورژوازی تعیین کرده است. امروز در عراق بورژوازی عقب مانده و شدیدأ حلقه بگوش کرد، با تحمیق توده ها مسئله ی استقلال را و البته بنا به تعریف و منافع حاکمیت پیش کشیده است. باید سئوال کرد سرنوشت چه کسی و کدام طبقه و تحت کدام شرایط و در تسلط کدام طبقه می خواهد روشن شود. بعبارتی روشن تر کدام طبقه می خواهد به استقلال و به تعبیری رها شود، در حالیکه رهبری و سردمداران این جریان آنهم بشکل عقب مانده با آن عملکردها و گذشته ی تاریخی جزئی از سیستم جنایت محسوب می شوند. کسانی که به حمایت از این وضعیت برخاسته اند باید به این سئوال اساسی پاسخ دهند که آیا تضاد حکومت عشیره ی بارزانی با حکومت مرکزی، که هر دو دست نشانده امپریالیزم و محصول آن است، تضاد مردم کرد با نظام است؟ اگر تصور می کنید که چنین است آنوقت باید پاسخ دهید از دو دهه گذشته که اقیلم کردستان بصورت خودمختار اداره شده است، کدامیک از تضاد های مردم با نظام از بین رفت.! و اساسأ آیا موقعیت بوجود آمده در عراق را نتیجه ی تضاد امپریالیست ها ارزیابی می کنید.؟ و با کدام منطق می توان از سیاست حکومتی حمایت کرد که امروز حامیانش متوحش ترین و هارترین
رژیم های منطقه و جهان است. ! (در ارتباط با موضوع در مقاله بعدی بطور جامع نظرات خود را ارائه خواهم داد، گرچه در باره مسئله ملی و حق تعیین سرنوشت قبلأ نوشته ام.)
عمده کردن خصلت های روبنائی همچون مذهب و ملیت و جنسیت و حتی «نژاد»، که ساخته و پرداخته ی سیاست توطئه آمیز و جنایتکارانه تئوریسین های سرمایه داری است، ابزارهائی است که تاکنون توانسته مسیر اهداف قدرت های استعماری را در چهارچوب ایدئولوژی و منطق سرمایه هموار سازد. این حقیقت ساده، در عین حال بغرنج برای اکثریت جامعه، که توان سربرآوردن از زیر تبلیغات جهنمیِ این نظام را ندارند، بیش از پیش آشکار ساخت، هیولای سرمایه داری در مواجه با بحرانهای خود، از این منطق کثیف یعنی «جنگ برای صلح» استفاده کرده تا با انتقال بحران به مناطق استراتژیک جهان و کشورهای صاحب ذخایر و منابع زیرزمینی که هر کدام به اشکالی در طول بیش از صد سال اخیر با فاجعه آفرینی ها و سرکوب ها و کودتاها و جنگ افروزی ها و سلطه جویی های همین فرمانروایان سرمایه، از روند حرکت تاریخ عقب مانده اند، تحت نام مبارزه با دیکتاتورها و تروریزم، موقعیت اشغال را فراهم سازد. وقایع تاریخی و آنچه که امروز در فلسطین و عراق و سوریه و مصر و لیبی و افغانسان و اکراین و دیگر کشورهای زیر سلطه در جهان شاهد هستیم این واقعیت را بیش از پیش اثبات می کند که امپراتوریِ سرمایه وقتی به لحظه ی سقوط مرگبارش نزدیک شده است، دیگر به هیچ اصول و تعهد و توافق خود پایبند نمی ماند. منطق سرمایه تنها منطقی است که تحت هر شرایطی دولت سرمایه را مقید به آن می کند. با این منطق، ملل زیر سلطه باید در آتش بحران جنگ و فتنه و آشوب و فقر و فلاکت بسوزد تا از آوار این ویرانی ها شکل نوینی از بردگی و بهره کشیِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تحققق یابد. همانطوریکه تاوان ویرانی ها و کشتارهای جنگ دوم جهانی را از مردم فلسطین و مردمان فرو دست و مزدبگیر خاورمیانه و افریقا و امریکای لاتین و آسیا و اروپا با سرکوب جنبش های مترقی آن گرفتند.
مسئله "یهود" و زمینه های تشکیل دولت اسرائیل با تفاوتهای و استثناء بر قاعده، وجه دیگری از این توطئه اروپای متحد بر علیه مردم فلسطین است. اتحاد کلیسا و سرمایه در قدرت حاکمه که باعث تقسیم بندی های ویژه در مذاهب خارج قدرت شده بود، این تصور ذهنی را برای شهروند متعصب یهودی بوجود آورده بود که نابرابریِ اجتماعی حاصل تضاد مذهب دولتی است، نه خود دولت. لذا برای آزاد شدن از این وضعیت، تعصبات بی روح مذهبی و خرافی را عمده، و ملاک رهائی سیاسی قرار می دهد. این حرکت برنامه ریزی شده و سازمان یافته توسط مبلغین صهیونیزم چنان قوی عمل می کند که قدرت تسلط فکر و اندیشه را بر ذهن و پندار از اکثریت جامعه که از روی ناآگاهی در گرداب مذهب و خرافات و دین و ملیت، ناسیونالیزم به اسارت درآمده اند، سلب میکند. دید نژادپرستانه و درک سطحی از ناهنجاریها و نابرابری های اجتماعی اجازه ی حضور در مبارزه ی مشترک اجتماعی برای حل این تضاد و نابودی هرگونه امتیازات مذهبی را که با غیر ممکن کردن نقش مذهب در دولت و بطور کل برچیدن آن از جامعه امکان پذیر است، برحذر میدارد. و صد البته دستگاه حاکمه با داشتن ابزار تفرقه و تحکم و اسارت و بردگی به تشدید این وضعیت کمک می کند تا از ایجاد زمینه های همبستگی طبقاتیِ این بخش با دیگر مزدبگیران و کارگران و محرومان برای هدف قرار دادن کل نظام جلوگیری کند. این مقاومت ضد طبقاتی و فاقد تمایلات انسانی در بعد از انقلاب اکتبر و فروپاشیِ دستگاه پوسیده ی تزاری بدست بلشویک ها بصورت بارزتر خود را نمایان می سازد. جامعه ی نو بنیاد سوسیالیستی تحت رهبریِ داهیانه ی لنین، آموزگار کبیر انقلاب اکتبر، بلافاصله مورد تهاجم نیروهای مرتجع داخلی با حمایت و تجهیز چهارده دولت امپریالیستی قرار می گیرد. درهم شکستن اردوی ارتجاع و تثبیت پایه های انقلاب، مصادف است با برچیدن ایدئولوژی مخرب بجا مانده از نظام پوسیده ی قبلی و مبارزه با سنت های خرافی و دینی و مذهبی که راه پیشروی اهداف و برنامه های عالی انقلاب را با موانع روبرو ساخته است. موج جدیدی از یهودیان زمیندار و ملاک و سرمایه دار که در جنگ علیه بلشویک ها جانب ارتجاع و امپریالیست ها بودند، همراه با متعصبین مذهبی با این شکست و امتناع از پذیرش شرایط جدید، با حمایت امپریالیست ها، مهاجرت بسوی مدینه ی آمال شان یعنی غربِ زیر چکمه ی نظام توحش را پپیش گرفتند. امپراتوری عثمانی که بخش وسیعی از خاورمیانه و بالکان را تحت سیطره داشت، متحد آلمان و اتریش و مجار در جنگ است، شکست امپراتوری عثمانی در جنگ و تقسیم تصرفات آن به نسبت، در میان فاتحان، طبق توافقنامه سایکس-پیکو که سند تقسیم خاورمیانه است، اداره ی سرزمین فلسطین به انگلیس واگذار می شود. در تکمیل این توطئه و جنایت، جامعه ملل (سازمان ملل امروزی) با تصویب «نظام قیمومیتی»، که مفاد و مضمون آن شکل عریان برده داری نوین را به نمایش می گذارد، اشاره می کند، "مردمان سرزمین هائی که قادر به اداره ی کامل خود نیستند، باید قیم داشته باشند." و انگلیس قیم این ملت صغیر می شود تا روزی که به رشد عقلی برسند. در حقیقت، هدفِ تمام توطئه های پنهان و آشکار دست یابی به این منطقه ی استراتژیک و کانال سوئز بود. بدینوسیله هم دستیابی به ذخایر انرژی منطقه هموار شد، هم تسخیر بازارهای کشورهای منطقه و شرق در رقابت وسیع جهانی بدست انگلیس افتاد، و هم کنترل جنبش هائی که خطری برای منافع شان بود. مهمتر از همه یهودیانی که تحت تاثیر انقلاب اکتبر و مبارزات طبقاتی در اروپا، گرایشات آزادیخواهانه و انقلابی پیدا کرده بودند و گروهی که در جنگ جانب امپراتوری مجار و آلمان و اتریش بودند، می توانست در آینده به منافع انگلیس و منافع کل سرمایه داری در غرب خطر ساز باشند، لذا باید سریعأ با اجرائی کردن سند بالفور، در سرزمین فلسطین اسکان داده می شدند. با شروع جنگ دوم جهانی مسئله تثبیت دولت اسرائیل و البته با فشار آژانس صهیونیزم که در تمام عرصه های سیاسی و اقتصادی در کشورهای مسلط سرمایه داری دست داشتند، به اولویت مبدعیان و حامیان آن تبدیل شد. کمیسیونی برای بررسی موضوع تشکیل شد و بر اساس نتایج چهار عامل۱- وضعیت اسفبار مهاجرین غیر قانونی ۲- بازدید از اردوگاههای مرگ ۳- موفقیت و پیشرفت استعمار ۴- بینش استعماری، مجمع عمومی سازمان ملل سرزمین فلسطین را به دو بخش یهودی و عربی با دو دولت، طبق قطعنامه ۱۸۱ در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ تقسیم کرد. نیروهای آزادیخواه و مترقی یهودی با پشتیبانی از این طرح برای عملی شدن آن تلاش کردند، اما افراطیون صهیونیزم که هم قدرت اقتصادی و سیاسی داشتند و هم میلیشیای نظامی را سازمان داده بودند، نه نتها حاضر به اجرای آن نشد، بلکه آشکارا از نابودی مردم فلسطین با اشعال تمامی آن بنام اسرائیل و «ملت یهود»، سخن رانده اند. بایکوت خبری جنایات و نسل کشی، از سوی غرب، توحش اشغالگران را که اینک به ارتش منظم و تسلیحات نظامی و مالی در تصمیم به نابودی این مردم مصمم تر کرده بود. و از مردمانی که روزی قربانی توحش امپریالیست ها بودند، جانیانی ساخت که دیگر نیازی به پنهان کردن دستان خون آلودشان نمی دیدند. در اینجا باید تاکید کنم اساسأ ملتی بنام یهود در هیچ برهه ای از تاریخ شکل نگرفته است، و آنچه در اسرائیل گرد آمده است، کولن هائی هستند گزینشی، از سرزمین های مختلف با گذشته ی تاریخیِ کاملأ متجانس، که تنها وجه مشترکشان ایدئولوژی مذهبی آنان است و در بطن ماجرای استعماری خلق شده است. بنابرین اینکه انسان بخاطر رابطه ی گسست ناپذیر با طبیعت، بخشی از خود طبیعت محسوب می شود، و حق دارد در راستای نیازهای طبیعی اش در کنش و واکنش تکاملی به هر نقطه دلخواهی که تمایل دارد، مهاجرت کند، نباید با این نوع کولن سازی که به شیوه مناسبات مسلط و در بطن یک توطئه بیرون آمده است، یکی فرض شود. گذشته از آن باید تفاوت گذاشت بین آزادیخواهان و مبارزین انقلابی و مردم زحمتکش یهودی با صهیونیست هائی که دست شان همانند اربابان جنایتکارشان به خون مردم بیگناه فلسطین و مردم خود آغشته است. وظیفه ی هر انسانی است که از ستمکشان این مردم همانند مردم فلسطین دفاع کند.
مردم فلسطین تاوان جنایاتی را می دهند که هرگز دستی در آن نداشتند. فقدان رهبری قاطع و انقلابی در جنبش فلسطین ضعف عمده ی این جنبش (غیر طبقاتی) از بدو پیدایش آن تا به امروز است. این خلاء و نزاع های درونی در بیش از صد سال گذشته یکی از دلایل اصلی در عدم موفقیت این جنبش بشمار می رود. سیاستهای دو سویه و متزلزل رویزیونیست های روسی در قبال جنبش فلسطین، پشت عبدالناصر را خالی کرد و شکست جنگ ژوئن ۱۹۶۷ منجر به اشغال سرزمین های وسیعی از فلسطین و مصر و اردن و سوریه توسط اسرائیل شد، موضع یاسر عرفات و حامیان جدیِ آن را در وضعیت شکننده قرار گرفت. این عامل باعث شد بعدها یاسر عرفات را با آن تحقیر فراموش نشدنی به پذیرش صلحی بکشانند که نتیجه اش در عمل تنها پذیرش دولت اسرائیل شد. جمهوری اسلامی که خود محصول توطئه های غرب علیه انقلاب مردم ایران بود بنا به وظیفه و به پاس دریافت اسلحه از اسرائیل و بمباران مرکز تاسیسات اتمی عراق در سال ۱۹۸۱ توسط این کشور و مناسبات پنهانی با این رژیم و امریکا و غرب، مسئولیت تقویت جریانات ارتجاعی همچون امل، حماس و حزب الله را در مقابل جنبش واقعی مردم فلسطین برعهده گرفت، و صد البته با شیوخ عرب منطقه.
پیروز باد مبارزات مترقی و برابری طلبانه ی مردم فلسطین
چهارشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۳ برابر با سی ژوئیه ۲۰۱۴
روزبه کوراغلی